Alfie Atkins



Monday, October 27, 2003

فعلاً ... تا به زودی ...
بای بای @};-
{ شما گل ببینیدش :) }




● دو تا کتاب گوگولی خریدم!
همه عکسای آدامس ...Love is با توضیحاتشون توی این دو تا کتاب جیگر جمع شدن. یک جلدش برای خانوما و اون یکی هم برای آقایونه. کلی از دیشب تا حالا کیفورم D:

اینم یه نمونه از هرکدوم:

برای خانم ها:
عشق یعنی ...
... به هاله بالای سرش نگاه کنی نه به شاخاش!


برای آقایان:
عشق یعنی ...
... اون قدر مرد باشی که به اشتباهاتت اعتراف کنی!





از دست بارون شلاقی امروز ...
نشستن توی خونه از پشت پنجره خودشونو می کشن واسه بارون.
داداش من تو که هی بَه بَه و چَه چَه می کنی اگه راست می گی امروز عصر ساعت 6:30 می رفتی بیرون، اون وقت عمـــــــــــــــــراً سر حرفت می موندی!
بله! منم عاشق بوی بارونم اما نه اینکه موش آب کشیده برسم خونه!
این سیلاب امروز برای من همش به قیمت یه گوشی ناقابل تموم شد ;)




........................................................................................

Sunday, October 26, 2003

● " تو كه آخرشم كار خودتو مي كني! "

مي دونم دوست نداره! اما خوب بازم طبق معمول من تصميم خودمو گرفتم و وقتي هم بخوام كاري رو انجام بدم هيچي جلودارم نيست. خودش هم اينو خوب مي دونه.

حالا اين خوبه يا بد؟؟؟
هـــــــــــــــــوم ... من كه ميگم خوبه D: مگه نه؟ ;)




........................................................................................

Saturday, October 25, 2003

● امروز کلی خوش اخلاق بودم.
حتی وقتی مجبور شدم به خاطر بهانه گیری مسخره کاری رو که از ساعت 8 صبح تا 11 براش زحمت کشیده بودم دوباره انجام بدم، بازم لبخند زدم :)




........................................................................................

Thursday, October 23, 2003

صبح:

همه کارای من دقیقه نودیه، حتی رادیولوژی رفتنم! آخرش هم که موکول شد به شنبه.

عصر:

من عاشق خرید کردن و پول خرج کردنم! حالا اگه یه آدم خوش خرید هم باهام باشه که دیگه چه بهتر. آی کیف می کنم من با این بشر میرم خرید، آی کیف می کنم. کافیه فقط انتخاب کنی بعد بیاری دم صندوق بدی دستش و بگی: " ببین این چه خوشگله! " دیگه بقیه اش حله! D: خلاصه که به نیت ژاکت رفتیم bossini و با یه پلیور خوشگل اضافه اومدیم بیرون ;)

بعد از خرید هم کافه بلاگ و یه ملاقات تصادفی پر از خنده با نیما و سامان.




........................................................................................

Wednesday, October 22, 2003

● حرفائي هست براي گفتن، اما وقتي فرصتش نباشه روي پاكت فال حافظ نوشته ميشن برات، تا در تنهائي بخونيشون و حس پشت كلمه كلمه شون بره توي وجودت.

كاشكي اين همـــــــــــــــه دوست نداشتم. كاشكي اين قـــــــــــــــدر دوسَم نداشتي!
اما
خوشحالم كه اين همـــــــــــــــه دوست دارم و تو هم اين قـــــــــــــــدر دوسَم داري ;)





........................................................................................

Tuesday, October 21, 2003

● خیلی سختش کردی برام :|

پ.ن: Smileys قبلی اونی نبود که می خواستم! پس برای جلوگیری از هرگونه اشتباه لُپی و غیر لُپی عوضش کردم ;)




........................................................................................

Monday, October 20, 2003

وای وای وای ... من از دست این خبرگزاری مامان پرس چیکار کنم؟؟؟ اعصاب برام نذاشته!




........................................................................................

Sunday, October 19, 2003

● مثل رد شدن از خیابون می مونه. وقتی تصمیمتو گرفتی باید رد شی. اگه یهو وسط خیابون پات سست بشه و بترسی یا شک کنی دیگه تمومه! اون ماشینه که داره از دور میاد، هر چقدر هم فاصله اش ازت زیاد باشه حتماً بهت می زنه. پس شک نکن ... برو جلو، با اعتماد کامل هم برو!
حالا که دلتو زدی به دریا و رفتی نترس! فقط به این فکر کن که می رسی اون جائی که می خوای، جائی که خودت می خوای. حالا گیرم سر راه چندتا خراش کوچیک هم برداشتی. مطمئن باش اینا در مقایسه با اون چیزی که بدست میاری هیچن ... هیچ ِ هیچ ِ هیـــــــــــــــــچ!

پ.ن: اینا رو مثلاً خودم دارم به خودم می گم D:




........................................................................................

Saturday, October 18, 2003

Project Director عزيز

احتراماً خواهشمند است به علت انجام پاره اي تعميرات نه چندان ضروري ( صرفاً به منظور سرگرمي! ) ، با به تعويق انداختن شروع فاز سوم پروژه حداكثر به مدت يك ماه موافقت فرمائيد.

با تشكر
امضاء محفوظ!




........................................................................................

Friday, October 17, 2003

........................................................................................

Wednesday, October 15, 2003

● داستان داره به جاهاي سخت سختش مي رسه ... بالاخره نوبت اونا هم رسيد!

يه جورائي يه تنه جنگيدن با ديو سفيد يا تو قفس شير رفتن، خيـــــــــــــــــلي سوسكه پيش اين!
اون چيزي كه جلو مي برتم فقط اطمينانيه كه دارم و اينكه مي دونم هر وقت چيزي رو از ته دلم خواستم بدست آوردم.
اي خـــــــــــــــــدا! چي ميشد يه نقش آسون تر مي دادي به من؟ هان، چي ميشد آخه؟؟؟




........................................................................................

Monday, October 13, 2003

موش موشك آسته برو آسته بيا كه گربه شاخت نزنه!




● اون دفتره بود، همون که درست بعد از یکسال باز رفتم سراغش، هیچی ... داره تموم میشه! همش سه صفحه اش مونده!
می گیری که چی می خوام بگم؟ ;)

حالا موندم این تموم شد توی کدوم یکی بنویسم؟ ( با لحن " اِوا خدا مرگم بده " بخونین بی زحمت )
اون که عکس فروغ روشه یا اون یکی که از اووَه قرن پیش دارمش و عکس تام کروز روشه؟ ( بیخود نخند، گفتم اووَه قرن پیش! مال دوره دبیرستانمه D:) یا شایدم اون که جلدش قرمزِ و با یه روبان خوشگل قرمز هم بسته میشه؟ ;;)

هـــــــــــــــــوم! می بینی تو رو خدا چه مشکلات سطحی دارم من!!!




........................................................................................

Sunday, October 12, 2003

........................................................................................

Saturday, October 11, 2003

تا الان فیفتی فیفتی!
اصل کاری هنوز مونده ... ازتصورش هم وحشت می کنم!




........................................................................................

Thursday, October 09, 2003

همهء هستی من کمد دیواری سفیدی است
که من و ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی
خواهد برد ...





........................................................................................

Tuesday, October 07, 2003

● از قرار معلوم اين ترم، ترمِ منه!

نجيب زاده از جلسه اول شروع كرد به گير دادن! اين دفعه كه رديف اول نشوندم! رديـــــــف اول! اونم براي من كه هميشه ته نشينم، از شكنجه هم بالاتره!!! خيلي ازش خوشم مياد بايد درست زير دماغش هم باشم. تپ و تپ هم هي ميگه نازنين، نازنين ... حالا خوبه بعد از يه سال تازه يه ترمه اسممو ياد گرفته ها! اَه، آدم اين قدر چندش آور!




........................................................................................

Monday, October 06, 2003

● من محکوم شکنجه یی مضاعفم:

این چنین زیستن،
و این چنین
در میان شما زیستن
با شما زیستن

که دیری دوستارتان بوده ام.




........................................................................................

Friday, October 03, 2003

● اون موقع ها كه هنوز سيل و طوفان و زلزله و آتشفشان نشده بود و نوع بشر در بي خبري و سرخوشي كامل بود، خانوم فالگيره گفته بود: " ... اما آخرش تو پيروز ميشي! "

احساسم ميگه ديگه وقتشه كه آخرش بشه!




● بعد از یه پنج شنبه شبِ پر از دلتنگی با یادآوری خاطراتی که تا مغز استخونت رو می سوزونه و اشکاتو عین آبشار راه می ندازه، یه صبح جمعه با هوای پائیزی ناب در کنار دوستانی بهتر از آب روان حقته ...

مرسی برای امروز :)
که البته یکی از مزایای سحر خیزی بود ;)




........................................................................................

Thursday, October 02, 2003

● دیدین خواب ندیده بودم!
جام جم پنج شنبه ها نفری 4000 تومان ورودی داره!




........................................................................................

Home