| ||
Thursday, July 31, 2003
........................................................................................ Wednesday, July 30, 2003 ........................................................................................ Tuesday, July 29, 2003
● اينم براي تو كه تازه خونديش:
" زن ها ممكنه هيچ وقت راستش رو بهت نگن، ولي ته دلشون راحت مي فهمن كي داره چه جوري نگاهشون مي كنه... " فيلم نامه شبهاي روشن ـ سعيد عقيقي □ نوشته شده در ساعت 9:23 PM توسط <الفي...>
● نمي دونم چرا اين قدر تازگيها برام خواب مي بينه. حالا همهء جريان خواب به كنار، اون بَبر سفارشيه كشته منو. وقتي كه گفت خشكم زد! اگه هركس ديگه اي مي گفت محال بود حتي گوش كنم. اما شنيدنش از اون كه اتفاقاً اصلاً هم تو باغ نيست، يه جوري بود. اصلاً باورم نمي شد كه اين قدر نزديك باشه. يه بَبر با يه دَر اونم اونجا!
........................................................................................معني اش چي مي تونه باشه؟ با وجودي كه به خواب و اين چيزا اعتفادي ندارم اما اين يكي به فكرانداختم. فقط خدا كنه تعبيرش خيلي سخت نباشه، چون در حال حاضر هيچ گونه انرژي از اين نوع ندارم. كاش لااقل معني اش يه كمي اون وري باشه! □ نوشته شده در ساعت 9:20 PM توسط <الفي...> Saturday, July 26, 2003 ........................................................................................ Thursday, July 24, 2003
● ایتالیائی جونم اومده!
........................................................................................جونمـــــــــــــی جون هـــــــــــــورا هـــــــــــــی D: □ نوشته شده در ساعت 5:19 AM توسط <الفي...> Tuesday, July 22, 2003
● خوب خيالت راحت شد، بالاخره تير تموم شد!
تير لعنتي براي تو ، تير دوست داشتني براي من. تير ماهي كه براي من خوب بود و براي تو توام با ترس و نگراني، ترسِ از دست دادن! حالا ديگه مي توني شاد باشي، همه چي سرجاشه! اگه انصاف داشته باشي... آهان، يادم نبود نداري. پس ولش كن، اصلاً هيچي! □ نوشته شده در ساعت 10:41 PM توسط <الفي...>
● كاش توي تقويم بعد از پنج شنبه و قبل از جمعه يه شش شنبه داشتيم! خيـــــــــــــلي لازمش دارم.
□ نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط <الفي...>
● ديشب گفت:" اينا از زندگي هيچي نفهميدن "
جالبه خيلي وقته به اين چيزا فكر نكردم. راستش ديگه حوصله اش رو ندارم. حالا نمي دونم اين از اثرات بزرگ شدنِ يا بي تفاوت شدن! هر چي هست خيلي نشونهء خوبي نيست، دوسِش ندارم! شايد همين بزرگ شدنه كه برق چشمامو كم كرده! ديگه هيچ اشكي نيست كه چشمامو بشوره. اين روزا اگه چيزي هم باشه از جنس بُغضه! { جاي بعضيا خالي ;) } □ نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط <الفي...>
● داشت جاهاي مقدس رو مي شمرد. اينكه كجاها براي كيا ممنوعه. اينكه كجاها فقط مال اونه و اگه كَس ديگه اي اونجاها بره پا تو حريم اون گذاشته. منم تو دلم داشتم ميشمردم. اووووووَ، مال من خيلي زياد بود، خيـــــــــــــلي خيلي!
........................................................................................خودم خوب مي دونم لزومي نداره اولين، بهترين باشه، اما اينم مي دونم كه هميشه موندگار ترينه! □ نوشته شده در ساعت 12:11 PM توسط <الفي...> Sunday, July 20, 2003
● امروز کبابِ آدم داشتیم!
........................................................................................از ساعت 10 صبح تا 5 عصر برق قطع بود!!! □ نوشته شده در ساعت 12:23 PM توسط <الفي...> Saturday, July 19, 2003
● چه شبی بود دیشب!
........................................................................................سیزده ساعت خوابیده بودم همش پرید! باز باید آخر هفته جبران کنم! اما می ارزید: ساعت 12 شب کیک خونگی با یه جونور به شدت دلچسب از راه می رسه و با دوپینگ اسپرسو تا 4 صبح اونقدر می خندی که صدات می گیره. ساعت 8 هم کاملاً به موقع توی شرکت حاضر میشی. از زور بی خوابی سوتی هائی میدی که همه میشن دو نقطه اُ . گوسفند پشت گوسفندِ که از جلوی چشمت می پره. اما نه، نباید بشمُریشون. جالبه که باتری جفتتون با هم تموم میشه. بعدش هم با یه تلفن به اونی که همیشه برات حاضره هر کاری بکنه ( اما تو هیچ وقت قدرشو نمی دونی...)، با امکانات ویژه رسونده میشی خونه! فعلاً هم که از خواب خبری نیست و این جور که بوش میاد امشب هم باید بیدار بمونی! بازم میگم دیشب جات به شدت خالی بود! □ نوشته شده در ساعت 8:59 AM توسط <الفي...> Friday, July 18, 2003
● وای که چه کتاب جیگریه این " تعالیم گائوتمه بودا برای گوسفندان". خواندنش که نیم سوت ثانیه هم بیشتر نیست به شدت، به خصوص به گوسفندان عزیز، توصیه می شود D:
□ نوشته شده در ساعت 4:56 AM توسط <الفي...>
● شنیدن صدات کافیه تا ببرتم اون بالا بالا ها، حتی اگه مستقیم نباشه!
........................................................................................مرور خاطرات گذشته کافیه تا ببرتم اون دور دورا، حتی اگه موقع گفتنشون صِدام بلرزه! چند وقتیه تُند شدم، اما می دونم تو جدی نمی گیری، همه رو میذاری به حساب مثلاً گرما! اصلاً برای همینه که دوسِت دارم! □ نوشته شده در ساعت 4:24 AM توسط <الفي...> Thursday, July 17, 2003
● خیلی مرسی!
........................................................................................با وجود اینکه 25 دقیقه دم سینما، اونم ساعتی که سگ از خودش بیرون نمیاد، علافم کردی و بازهم با وجود اینکه سانس سینما زوج بود نه فرد! اما یکی از بهترین روزها بود. یه روز خوب و خالص برای خودمون دوتا، absoloutly خودمون دوتا! دارینوش که به یُمن تاخیر تو کلی چسبید، فرش باد لطیف درست به لطافت اون دوتا گره، که البته لحظه لحظه اش از حضور دوستان خالی نبود ( D: )، کافی شاپ عکس با آقاهای خوش رو و خوش اخلاقش و زیر لیوانی های هیجان آورش و اینکه همه راهها به پرنده های جوکر ختم میشه! پ.ن: نگفته خودت بفهم دیگه! آخه آدم همه چیزو که نباید بگه! تازه اوجش وقتی بود که رفتیم آشپزِ چپ دست، اما به خاطر تعمیرات تعطیل بود { یکی به نفع تو که کمتر حسودیت بشه ;) }... دیگه بَسِته، می ترسم از خوشی بچسبی به سقف( D: )! □ نوشته شده در ساعت 9:46 AM توسط <الفي...> Wednesday, July 16, 2003
● تنها آنكه بزرگترين جا را به خود اختصاص نمي دهد
........................................................................................از شادي لبخند بهره مي تواند داشت آنكه جاي كافي براي ديگران دارد صميمانه تر مي تواند با ديگران بخندد، با ديگران بگريد □ نوشته شده در ساعت 12:37 AM توسط <الفي...> Monday, July 14, 2003
● زندگی ام شده مثل دوچرخه سواری تو سرپایینی! با یه سرعت بالا، بدون احتیاج به رکاب زدن، اگه هم ترمز کنم با کله رفتم پايین!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:52 AM توسط <الفي...> Sunday, July 13, 2003 ........................................................................................ Friday, July 11, 2003
● دیدی گفتم همش شایعه است! اینجا هم ثابت شد که عرب جماعت فقظ بلده الکی برای خودش اعتماد به نفس ایجاد کنه! D:
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 4:11 AM توسط <الفي...> Thursday, July 10, 2003 ........................................................................................ Tuesday, July 08, 2003
● دارم ميرم... دارم ميرم ...
........................................................................................زودي برمي گردم... اصلا راضي نيستم برام دلتنگي كني... تا چشم به هم بزني يكشنبه شده... خلاصه كه خيلي خودتو اذيت نكن ( (;; ) اينم يادت باشه: پشت سر مسافر گريه شگون نداره! ( D: ) □ نوشته شده در ساعت 4:41 AM توسط <الفي...> Saturday, July 05, 2003
● اينجاست كه مرگ باز مي ايستد
پشت شانه هاي محكم تو و من آنسو در آغوش تو جاي مي گيرم در بستر امن عشقت چونان سخت ترين روسپيان برهنگي روحم را با تو خواهم آويخت چشمهايت بيشرمانه ترين دروغها را مي ميراند در سياهي مردمكانت روزنه اي گشوده براي من كه ترسم را مي گريزاند و من ديگر بار زاده شدم □ نوشته شده در ساعت 11:15 PM توسط <الفي...>
● از امروز دوباره شروع ميشه! يه ماه به نديدنش عادت كرده بودم. حالا باز دوباره، هفته اي دو روز تا آخر تابستون. عجب ترم مزخرفي هم هست! آخرش بايد دو تا ترم رو با هم امتحان بديم ... اَه اَه اَه!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:11 PM توسط <الفي...> Friday, July 04, 2003 ........................................................................................ Thursday, July 03, 2003
● يادته اونشب اينو گفتي:
موطن آدمي را بر هيچ نقشه اي نشاني نيست موطن آدمي تنها در قلب كساني است كه دوستش مي دارند. هيچي فقط خواستم بگم امروز همش يادش بودم :) □ نوشته شده در ساعت 4:06 AM توسط <الفي...>
● به رود زمزمه گر گوش كن
........................................................................................كه مي خواند سرود رفتن و رفتن و برنگشتنها □ نوشته شده در ساعت 2:11 AM توسط <الفي...> Tuesday, July 01, 2003
● حاشا كه من به موسم گل ترك مي كنم
من لاف عقل مي زنم اين كار كي كنم □ نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط <الفي...>
● به من گفت بيا
به من گفت بمان به من گفت بخند به من گفت بمير آمدم ماندم خنديدم مُردم. ناظم حكمت □ نوشته شده در ساعت 9:25 PM توسط <الفي...>
● گل سرخ و سفيدم كي ميايي
........................................................................................بنفشه برگ بيدم كي ميايي تو گفتي گل در آيد من مي آيم واي گل عالم تموم شد كي ميايي واي جان مريم جان مريم چشماتو وا كن سري بالا كن در اومد خورشيد شد هوا سفيد وقت اون رسيد كه بريم به صحرا واي نازنين مريم جان مريم چشماتو وا كن منو صدا كن بشيم روونه بريم از خونه شونه به شونه به ياد اون روزا واي نازنين مريم باز دوباره صبح شد من هنوز بيدارم كاش مي خوابيدم تو رو خواب مي ديدم خوشه غم توي دلم زده جوونه دونه به دونه دل نمي دونه چه كنه با اين غم واي نازنين مريم بيا رسيد وقت درو مال مني از پيشم نرو بيا سر كارمون بريم درو كنيم گندمارو ... □ نوشته شده در ساعت 8:50 AM توسط <الفي...>
|