Alfie Atkins



Saturday, February 28, 2004

مجال من همين باشد كه پنهان عشق او ورزم
كنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد





........................................................................................

Thursday, February 26, 2004

یـــــــــــــــــوهـــــــــــــــــو!
چه حـــــــالی می کنم من وقتی می بینم همیشه حداقل یه قدم ازشون جلوترم D:
دلم می خواست بهشون بگم آخه عزیزای من، اونی رو که شماها از جلوی چشم من برداشتین خدا خودش گذاشت سر راهم!
بازم مرام ِ خدا ... ببینید، برعکس شماها، بدون هیچ ادعائی چقــــــــدر منو دوست داره!
ایـــول به ول ِ خودم ... دَم ِ خودم هم قـــیژ!
خـــدائی بزن قـدش ;)




........................................................................................

Tuesday, February 24, 2004

:*
جمعه 6 اسفند 78 ... ساعت 8:45 شب ... بام تهران !





عرض شود كه بنده در گــُه گيجه اي بس خـــفـن غوطه ورم!
( طبق معمول! )

ديشب كه هر كاري كردم اين Blogger ِ فلان فلان شده باز نشد! مي خواستم يه چيزي Publish كنم اما خوب شواهد و قرائن حكايت از اين داشتن كه اين كار به صلاحم نيست! چه مي دونم لابد اگه مي فرستادمش يه جائي يه بمبي چيزي منفجر مي شد! ( حالا نه اينكه من خيلي ارواح دلم واضح مي نويسم و همه هم مي فهمن چي ميگم!!! )

از جمعه تا حالا بنده همچنان شنگولم. اصلاً فكرشم نمي كردم اين قـــــــدر توي روحيه ام اثر مثبت داشته باشه ;)

دست ِ گلم درد نكنه كه حال يارو بانكيه رو گرفتم اساسي! تا اون باشه دفعه بعد پاشو بيشتر از گليمش دراز نكنه. مردتيكهء زشت!

بعدش هم نمي دونم چرا تازگيا اينـــقدر چگالي شيشه خورده ملت بالا رفته !

بعدترشم اينكه همهء جمعه هاي بهارم پـريــد!

اسفند رو هم همچنان دوست مي دارم، خـــــــفـــن!




........................................................................................

Sunday, February 22, 2004

● بايد اعتراف كنم كه يه كمي وسوسه شدم! ولي خوب به هيچ وجه حال و حوصله قايم موشك بازي رو ندارم، بعني در واقع انرژي براش ندارم.

اصلاً لعنت بر دهاني كه بي موقع باز شود :|




........................................................................................

Friday, February 20, 2004

● همچنان معتقدم هيچ جشن عروسي مثل جشن عروسي دوست آدم نميشه!
هر چي بگم چقـــــــدر خوش گذشت كم گفتم.
ايتاليائي جونم ديشب به اندازه فاصله اينجا تا ايتاليا جات خالي بود:*

آخه اين انصافه ساعت 2 صبح بياي خونه، ساعت 7 هم عين بچه خوبا با پادرد ناشي از خودكشي شب قبل ( جانم به فداي دوست رقصيدن كه چيزي نيست ) از خواب پاشي كه بياي اين شركت ِ خراب شده! { اگه توي مدرسه مونده بودم امروز تعطيل بودم :( }




........................................................................................

Thursday, February 19, 2004

صبح امروز ( که الان شده ديروز) با يه عالمه کادو خريدن شروع شد:
يه کادو برای تولد، يه کادو برای يه دوست آروم و مهربون تا بهش بگی موفقيتش برات مهمه و البته مقادير زيادی هم کادو برای خودم D:

يه تولـد کاملاً به موقع ... حالا بماند که طبق معمول صاب تولد عجله داشت و متاسفانه يکيمون کم بود! مثل اينکه داره کم کم يه جورائی ميشه که هر دفعه يکی غايب باشه، اين قسمتشو به هيچ وجه دوست ندارم ... اميدوارم ديگه يــِر به يــِر شده باشن!

يه ناهار هيجان انگيز توی رستورانی که گذاشته بوديم رو سرمون ( والا بلا استيک رو حتی توی شمال هم با برنج نمی خورن!!! )
و
el cafe ی همچنان دوست داشتنی با قهوه مخصوص و تارت شکلات.

با حضور مقاديری آب نبات مزه جالب ِ رامکال وار!

چيزه ... من انگار دارم يواش يواش می شم خانوم اخلاق در خانواده !!! همش دنبال اينم که پايه های زندگی اين جماعت يه وقت نلرزه ;)
( چــــــــه شـــــــود! بازم گمونم یه زرشک ِ آبدار لازمه D: )




........................................................................................

Tuesday, February 17, 2004

يـــــــــــــــــوهـــــــــــــــــو!
يكي از شاخاي غول رو شكستم D:
قـــبـــول شدم P:




........................................................................................

Monday, February 16, 2004

● هـِــي هـِــي ( با صداي هـــــــوم خوانده شود) ... دو هفتهء گذشته صبح ها به عشق تعطيلات وسط هفته اش از خواب بيدار مي شدم اما الان زوركي خودمو از تخت و بالشم جدا مي كنم. خلاصه كه:
انگيزه براي همه چيز هست الا بيدار شدن ;)

*******

اين نجيب زاده داره يه چيزيش ميشه ها ... بعد از يه سال و نيم انگار تازه كشفم كرده مردك! دشمنت نبينه يه ذوق ذوق چندش آوري مي كنه كه نگو!!! از اونجائي كه هيچيش به آدم نرفته و يه عالمه هم غيرقابل پيش بينيه، مي ترسم با ملاج بندازتم :(
تازه رديف جلو نشستن هم يه دنيا دردسره ، بايد چتر ببرم با خودم!!!

*******

آخه اين ملت كي مي خوان ياد بگيرن كه بين مشكلاتشون Divider بذارن؟؟؟
عزيز من وقتي همه چي رو با هم قاطي مي كني ميشه اين آش شعله قلم كاري كه آدم جرات نمي كنه بره طرفش. بابا جون من يه نـَـمه Keep Cool، اگه جواب نداد يه تشت آب يخ هم بد چيزي نيستا! ميگي نه، امتحان كن! تضمين مي كنم ;)




........................................................................................

Sunday, February 15, 2004

● قول دادم نترسم!
قول دادم قوي باشم!
قول دادم
براي بعد از عيد ...




........................................................................................

Friday, February 13, 2004

حـــــــــــــاضـــــــــــــر!

بعد از چهار روز خوردن، خوابيدن، مهموني رفتن و خوش گذروندن خيـــــــــــــــــلي زور داشت امروز اومدن سر ِ كار!
تعطيلات هيجان انگيزي بود، حتي امتحان پنج ساعته ديشب هم نتونست ذره اي از خوشيش كم كنه.




........................................................................................

Monday, February 09, 2004

........................................................................................

Sunday, February 08, 2004

........................................................................................

Saturday, February 07, 2004

ديروز رفتيم ديدن پدربزرگ.
پدربزرگ آروم، مهربون و دوست داشتني ...
چقدر زود چهار سال تموم شد ... دلم برات تنگ شده پدربزرگ جونم.

يادش بخير اون روزا كه بچه بودم و مي خوندم:

...
پدربزرگ كه پيره
الهي هرگز نميره

...


آخه فكر مي كردم شعرش راسته ... بيست سال گذشت تا فهميدم همه اين حرفا كـَشكه.




........................................................................................

Thursday, February 05, 2004

● من به بركت دوستاي خيلي خوبي كه دارم ديروز و امروز رو زندگي كردم.

ديروز و مراسم Cheer Up كنون:

از پرترافيك ترين مسيرهاي موجود رفتيم و من تمام طول راه يه نفس فـَك زدم تا مسير كوتاه تر بشه ( D: )
كافه عكس كه يه عالمه عصار داشت ... جزوه هاي رنگارنگ Spanish ... بازهم پاي زردآلو اسكان اما اين دفعه توي جعبه مثل بچه آدم! و از همه هيجان انگيزتر يه جعبه شكلات Rocher ( :* )

امروز هم كه ديگه همش هيجان انگيز بود:

از صف سينما فرهنگ شروع شد و به همون صف هم ختم شد ... از دستائي كه رو هوا مونده بودن تا سرزمين عجايب امروز و جام جم ديروز ... از چاي توي سرماي لواسان تا ميلك شيك نسكافه Hot Chocolate ... از اصرار براي موندن و دليل آوردن براي رفتن.

مي دوني رضا بزرگترين ضعف من همين بغض كردنمه! امشب دوبار بغضم گرفت اما به يـُمن حضور تو و اشتياقت براي ديدنش، هر دو دفعه قورتش دادم D: به نظر خودم اين عالـــــــــــــــــيه! ;)




........................................................................................

Tuesday, February 03, 2004

آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هر كجا هست خدايا به سلامت دارش





وبلاگ قضا به جا مي آورم بر من واجب!

درد ِ گردن بد درديه، بــــــــــــــــــد! مي ترسم آخرش مجبورشم از اين قلاده پهناي آرتروزيا، ببندم گردنم!

*******
با نجيب زاده در صلح بسر مي برم ;)
شرطي شدم تا وارد كلاس ميشم خودم عين بچه خوبا مي شينم رديف اول! ( اَی چـِندش )
هفته ديگه امتحان دارم. يكشنبه گفت قـبـــولي! هي هي ... من كه تصميم نداشتم درس بخونم، با اين حرفش هم ديگه عــــــمري برم سراغ جزوه هام D:

*******
امروز صبح روي چمن هاي اطراف بزرگراه آب يخ بسته بود. اونقــــــــــــــده دلم جاده چالوس خواست ... دلم خواست توي جاده باشم، ماشين آروم حركت كنه و من بي هيچ حرفي فقط تماشا كنم و براي خودم خيال بافي كنم.

توي رويا زندگي كردن كه قدغن نيست، هست؟

مي دوني همه چيزو ازم گرفتن حتي شهامتمو. يه موقعي خيلي كله خر بودم اما الان عين موش ترسو شدم، با كوچكترين صدائي از جا مي پرم...




........................................................................................

Home