| ||
Saturday, January 31, 2004
● ديروز: بعد از سه ماه و پنج روز
........................................................................................= اِه ... اين چرا عين سنگ سفت شده؟؟؟ چرا اينقدر پيچيده اين ور؟؟؟ و طفلكي ترين من، با يه سردرد وحشتناك برگشتم خونه در حاليكه به هفته اول ارديبهشت فكر مي كردم كه باز روز از نو روزي از نو! خود ِ سگـش كه حرف نمي زنه اما اون زنيكه گفت يه كار كوچيك داره! □ نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط <الفي...> Thursday, January 29, 2004
● اصولاً عابر بانک بســــــــــــــیار وسیله خوبیه و البته در دیزی هم بازه اما چه عرض کنم از حیای گربه!
........................................................................................آقاهه توی bossini هم خیلی گــُل و خوش اخلاق بود که شده بود مدل واسمون ... عینک آفتابی Mango هم ظاهراً قسمت نیست بخرم ... هـــــــــــــوم، خدارو چه دیدی اومدیم یهوئی کادو گیرم اومدش D: مناسبت هم در بیش داریم اوووووووف! اونم نه یکی دوتا! پای زردآلو اسکان هم خیلی خوبه بخصوص اینکه صبحانه نخورده باشی تازه بعدش هم جام جم رات ندن در جهت ترویج سنت حسنه ازدواج!!! ( یادم باشه این بار بابامم ببرم جام جم!) میگما اسمتو عوض کن بذار کـَنـِه! این پشتکارت و یه نفس R.G گفتنت منو کشته! اما خوب چند پله نزدیک تر کردیمون به بهشت و کلــــــــــــــی هم شادمون کردی. اجرت با حوری های زمینی! تازه موکاش هم خیلی چسبید ;) □ نوشته شده در ساعت 11:46 AM توسط <الفي...> Wednesday, January 28, 2004
● حالـم خـــــــــــــــــیلی بده ...
........................................................................................خسته شدم ... ... دعا کن تا فردا پـُف چشمام بخوابه، OK؟ □ نوشته شده در ساعت 10:13 AM توسط <الفي...> Tuesday, January 27, 2004 ........................................................................................ Monday, January 26, 2004
● من شكوفائي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،
........................................................................................و ندائي كه به من مي گويد: " گرچه شب تاريك است دل قوي دار سحر نزديك است. " حميد مصدق □ نوشته شده در ساعت 11:15 PM توسط <الفي...> Sunday, January 25, 2004
● برای اینکه دست خالی برنگردید تجسم بفرمائید سیاوش قمیشی به سبک سندی، بندری بخونه و خوب از اونجائیکه بندری بدون قـِـر معنی نداره همچین بلرزونه و بجنبونه!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:35 AM توسط <الفي...> Saturday, January 24, 2004
● چراغ هاي رابطه چلچراغ است!
........................................................................................آنان كه نمي توانند ببينند هم مشكل خودشان و ميدان ديدشان است ... اصلاً همان بهتر كه هيچ وقت نبينند! □ نوشته شده در ساعت 12:33 AM توسط <الفي...> Thursday, January 22, 2004
● مزایده عمومی
........................................................................................به کسی که بتونه به تمیزترین شکل ممکن مخ مامان منو بزنه و ببرتش یه فالگیر خـــــــدا هدیه نفیسی به رسم یادبود دو دستی تقدیم می گردد! این مزایده فقط یه شرط داره: فالگیر مورد نظر باید به آن مرتبه از خدائی رسیده باشه که بتونه به مامانم بگه من چی می خوام، اگه به خواستم نرسم چی میشه و چقـــــــدر هم گناه دارم! حالا اگه نکته آخرو نگفت اشکال نداره اما دوتای اول رو حتماً باید بگه! پیشاپیش از زحمات شما مرسی :) □ نوشته شده در ساعت 2:39 AM توسط <الفي...> Wednesday, January 21, 2004
● كاشكي ديگه هيچ روزنامه اي چاپ نمي شد.
........................................................................................كاشكي من عين پاپاي با يه برگ اسفناج قوي مي شدم و ديگه از هيچي نمي ترسيدم. كاشكي اين قدر دوسم نداشتن. كاشكي مي فهميدن چقــــــــــــــدر غصه تو دِلـَمه. كاشكي مي فهميدن ايني كه حرف نمي زنه و همش تو خودشه، قد يه دنيا گِـله داره. كاشكي مثل زيباي خفته به يه خواب عميق، خيـــــــــــــــلي عميق مي رفتم. □ نوشته شده در ساعت 1:48 AM توسط <الفي...> Tuesday, January 20, 2004
● After
........................................................................................شرمنده شدم اســـــــاســـــــی! یه نفس جیغ جیغ کردم و غـُر زدم، آخرش هم جایزه گرفته شدم!!! اونم چه جایزه جیگری D: □ نوشته شده در ساعت 10:07 AM توسط <الفي...> Monday, January 19, 2004
● Before
........................................................................................طفلكي ترين! دلم برات مي سوزه، يه آشي برات پختم روش سه وجب و نيم روغن داره! □ نوشته شده در ساعت 9:04 PM توسط <الفي...> Sunday, January 18, 2004
● باز این مردک منو برد ردیف اول نشوند!
لجم می گیره، می بینه سگ میشم هی منت کشی می کنه. بیچاره مریضه دیگه، کاریش نمیشه کرد! نازنین هم که از دهنش نمیفته! به جاش منم رفتم Reading جواب دادم پوزشو زدم( ایـــــــــــــــول به خودم :* ). بعدش هم که کلی ازم تعریف و البته تشکر کرد، هیجام حسابش نکردم! حتی نگاهش هم نکردم ( بیشتر ایـــــــــــــــول به خودم :* ). دلم خنک شد اوووووووف! □ نوشته شده در ساعت 10:52 AM توسط <الفي...>
● هــــــــــــــــــوم ... آدم از آفریقا چی سوغاتی گیرش بیاد خوبه؟؟؟
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 10:46 AM توسط <الفي...> Saturday, January 17, 2004
● رسم زندگی همینه:
یکی با حضرتش و هـِدبنگ زدنش کیفور میشه (!)، یکی با ویوالدی و چهار فصل زدنش. یکی هم هست که این آقاهه دیــــــــــــــونـــــــــــــــش می کنه! □ نوشته شده در ساعت 7:39 AM توسط <الفي...>
● چــــــــــــــقدر عمر خوشی کـَمه!
........................................................................................من باز مجبورم invis بیام! :(( □ نوشته شده در ساعت 7:30 AM توسط <الفي...> Friday, January 16, 2004
● تولد تولد تولدت مبارك، مبارك مبارك تــــــولــــــدت مبـــــارك:*
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:38 PM توسط <الفي...> Wednesday, January 14, 2004
● بی زحمت در دستگاه شب پره خوانده شود!
حضرتش می فرماید: این دل عاشق من عاشقته هنوزم نمی دونی عزیزم چی آوردی به روزم عاشقتم هنوزم حضرت شهرام شب پره □ نوشته شده در ساعت 9:26 PM توسط <الفي...>
● ميان ماندن و جنگيدن با منطق، رفتن و جنگيدن با دل كدام را انتخاب كنم كه هر كدام دردي است جانكاه براي روح خسته ام؟
........................................................................................ميان داشتن و نداشتن من البته اولي را برمي گزينم حال آنكه آنان بي خبر از همه جا، حكم به رفتن مي دهند. من ميان آفتاب و مهتاب چه ناتوان مانده ام! □ نوشته شده در ساعت 1:19 AM توسط <الفي...> Tuesday, January 13, 2004 ........................................................................................ Monday, January 12, 2004
● ديشب عمه ام بود با بنده دوئت " توي ده شلمرود " داشت!
اصولاً " حسني نگو بلا بگو ... " آخرش به اينجاها ختم ميشه! حيف يه تلفن مهم از آفريقا داشتيم و من شوت شدم بيرون والا كه ... □ نوشته شده در ساعت 8:43 PM توسط <الفي...>
● هنوزهم بهترين روز زندگيم روز تولد تو و بهترين اتفاق زندگيم به دنيا اومدن توئه.
........................................................................................تولدت مبارك گل ِ ياس من :* □ نوشته شده در ساعت 8:43 PM توسط <الفي...> Sunday, January 11, 2004 ........................................................................................ Saturday, January 10, 2004
● تازه خبر نداری آکادامی قراره امسال توی 76 امین مراسم اسکار، به پاس یک عمر فعالیت هنری ازم قدردانی کنه!
........................................................................................پ.ن: !Knock the wood □ نوشته شده در ساعت 7:48 AM توسط <الفي...> Friday, January 09, 2004
● این پرنده مهاجر همیشه عاشق پرواز حالا با بالی شکسته می خونه چه غمگین آواز
........................................................................................توی یک هجرت جمعی دست بی رحم یه صیاد اونو از جفتش جدا کرد با تنهائی آشنا کرد ... □ نوشته شده در ساعت 4:53 AM توسط <الفي...> Wednesday, January 07, 2004
● خـــدا جونم چقدر ديگه بشه ديگه بَسَمه؟
........................................................................................اگه مي خواستي خوبم بشه هم به اندازه لازم و كـافــي شد. من كه دارم عيوب رو هم از رو مي برم! ديگه سُك سُك، قـبـول؟ □ نوشته شده در ساعت 12:00 AM توسط <الفي...> Tuesday, January 06, 2004
● بهترينم، برايت همه خوبي هاي دنيا را مي خواهم.
........................................................................................نخواهم بود اما لحظه لحظه اش را با ذره ذره وجودم حس خواهم كرد. به اميد روزي كه با خيال آسوده باشم. □ نوشته شده در ساعت 2:09 AM توسط <الفي...> Monday, January 05, 2004
● الان حس سيندرلا رو دارم قبل از اينكه پري مهربون با عصاي جادوئيش ظاهر بشه. همون موقع كه فکر می کرد لباس نداره و نمي تونه بره مهموني پسر حاكم. همه رفته بودن، اونم در حاليكه خيلي ناراحت بود و به دورنماي قصر نگاه مي كرد، دل خودشو خوش مي كرد كه : " مگه اين مهموني چي هست، هر چی باشه به نظر من خسته كننده است. حوصله آدم سر میره! " اما بلافاصله بعدش طاقت نياورد و در حاليكه آه مي كشيد گفت: " ولی بايد خيـــــــلي جالب باشه! "
........................................................................................آ آ آ آ آ آ آ آه! پ.ن : به منظور وفادار موندن به نسخه اصلی کارتون محبور شدم بعضی جاها رو یه نـَمه تغییر بدم. اوچیک جناب دیزنی هم هستیم ;) □ نوشته شده در ساعت 1:10 AM توسط <الفي...> Sunday, January 04, 2004
● شب برفي خـــــــيلي خوبي بود .
........................................................................................به هر زحمتي بود، با كمتر از يك ساعت تاخير، خودمونو رسونديم ... خودمونو رسونديم تا يك شب به ياد موندني رو توي تقويمامون ثبت کنیم ... سه تا تولد رو جشن گرفتيم و خنديديم ... پنج نفر حاضر، يك نفر غايب ... يه شب هم كه بعد از مدتها هيچ كس عجله نداشت براي رفتن، يكي مون نبود! دلم مي خواد هيچ وقت غايب نداشته باشيم. الان خيلي وقته كه نشده با خيال راحت هممون باشيم. ديشب از اون شبائي بود كه دلم نمي خواست تموم بشه. دوست نداشتم برگردم خونه. دلم نمي خواست دوباره نازنين ِ مامان بابام بشم ... من دلم مي خواهد خودم باشم، خود ِ حقيقيم نه اوني كه اونا دوست دارن! □ نوشته شده در ساعت 4:06 AM توسط <الفي...> Saturday, January 03, 2004 ........................................................................................ Thursday, January 01, 2004
● فقط برای خودیا (بقیه واجدین شرایط به خودشون نگیرن Plz) :
........................................................................................به خدا سال دوازده ماه داره! بعدشم مگه ماه قحطه که همه رو ول کردین چسبیدین به این دی !!! اَه اَه اَه ... آخه اینم شد ماه واسه تولد! پ.ن : این به همه اونائی که تا حالا به شهریور گفتی دَر D: □ نوشته شده در ساعت 10:19 PM توسط <الفي...>
|