Alfie Atkins



Sunday, October 31, 2004

● = رعايت فاصله جانبي در طول مسير زندگي، با همهء همهء آدما الزامي است!
بي خود هم نمي خواد خودتو گول بزني كه " نـــــــــــــه، دوستمه رفيقمه، عمري اين مدليا نيست! "
هـِـه، دست از اين ايده آليست بازيات بردار دختر جون!
اصلاً دلم نمي خواد پيش مامان اعتراف كنم كه به چه نتيجهء تلخي رسيدم.

= توي رياضي از همه بيشتر تئوري اعداد رو دوست مي داشته و مي دارم.
با اين كشف رمز امروزم هم ترشي نخورم، يه چيزي مي شم ;)

= تازگي ها زياد زياد جمله هام Tag Question اي ميشه!
ممم الان كه فكرشو مي كنم به نظرم خيلي تو دل برو تر هم ميشن تازه اينجوري ;;)

= مي خوام فرانسه بخونم.
خيلي وقته عاشقش شدم، بايد زودتر تكليفشو مشخص كنم!

= اين چند روز خيلي فيلم ديدم، يه عالمه هم حرف و تزاي رنگي راجع به همشون گير كرده توي گلوم!
اون شمارهء هفت كه راجع به Dogville نوشته بود رو خيلي مي خوام.

= اين ست سورمه اي هم خـــــــوب صداي همه رو درآورده!
اگه مي دونستم اينقـــــــد توي روحيه شون اثر مثبت داره زودتر اقدام مي كردم!
بعدش هم چقده اين ملت ِ به ظاهر بي تفاوت حواسشون جمه ;)




........................................................................................

Tuesday, October 26, 2004

........................................................................................

Friday, October 22, 2004

● يه هفته، يه CD توپس ربروف گيرم مياد كه پرم مي كنه از حساي خوب و دوست داشتني، يه جوري كه هر بار مي برتم رو ابرا و ناخودآگاه لبخنده رو مياره رو لبام.
يه هفته ديگش بعد از يه عالمه سال Fiddler on the roof رو مي بينم ... هنوزم عاشق آوازا و آهنگاشم به خصوص If I were a rich man و Matchmaker

و همه اينا يعني اينكه من حالم خوبه :)




........................................................................................

Monday, October 18, 2004

● ماه رمضون بدون روزه توي شركت مصيبتيه.
البته همچنان شير نسكافه 9:30 صبم سرجاشه ايضاً آدامسم. گيرم يه ملو قايمكي كه اونم واسه تنوع بدك نيست.
فقط دم افطار دچار سوزش موضعي ميشم كه چرا من نه؟!




........................................................................................

Friday, October 15, 2004

ديزي + خوشمزه ترين قهوه مخصوص el café
دو روز آخر چسبنده اي بود.




........................................................................................

Wednesday, October 13, 2004

● دلم باغ ايراني مي خواد فراووون ...
دلم آرت اكسپو مي خواد تا تموم نشده ...
دلم تئاتر شهر مي خواد نافرم ...

خلاصه كه بد كپك زدم :(
حوصله ام هم ديگه از سر رفتن به ته زدن رسيده!
فعلاً هم كه كلاس ملاس تعطيله كلي شدم آدم به درد نخور كه فقط بلده بره شركت!
يه تنوع چسبندهء كوبندهء خدا ريشتريهء دوست داشتنيهء اساسي مي خوام، يه دونه از اون خوب خوباي جانانش!




........................................................................................

Tuesday, October 12, 2004

● = يه اصل مهم هست كه ميگه: " هميشه وقتي مريضي از در و ديوار برات شكلات ميرسه! "
مي ترسم مثل دفعه قبل خفه شم و صـِدام ببـُره والا دخل همشونو آورده بودم تا حالا!

= يه رئيس سوء استفاده چي و خر حتي به لعنت خدا هم نمي ارزه!
يكي نيست بگه مردك مگه من مترجمم كه هي تـِپ و تـِـپ متن مياري برات ترجمه كنم!

= امتحان هم شدم، حالا بايد بشينم هي انگشتاي پامو بشمرم تا نوبتم برسه!!
چـيـــش واسه يادگرفتن هم بايد رفت تو صف!




........................................................................................

Monday, October 11, 2004

● راستي من يه دنيا دوست گل و بااحساس و مهربون و دوست داشتني با يه پازل Clementoni يه عالمه تيكه ايه هيجان انگيز دارم D:
خيلي كيف داره كه بعد از سه هفته آدم بازم با يه بغل پر از كادوهاي جانانهء تولد برگرده خونه. يه Reunion ِ جام جمي و كافه عكسي بعد از اووَوه وقت.

از پارسال تا امسال، از اون تراژدي كه براي همه روز تولدم درست كردم چقدر زمان زود گذشت. امسال با خنده ميز ِ پارسالي رو نشونم مي دادن كه يادته اينجا، زير اين نوري كه از سقف ميومد و ... اصلاً دلم نمي خواست نگاه ميزه كنم و ياد اون همه عذاب بيفتم. اون شبي كه با سختي گذرونده بودم تا زودتر روز بشه و بزنم بيرون چگاليش خيلي بالا بود.
بي خيال، نمي خوام باز بهش فكر كنم ...

فقط اين وسط مسطا يه چيزي خيلي اذيتم مي كنه، يعني نهايت نداره كه چقـــــــدر. اونم سواليه كه ازم براي بار n ام پرسيده ميشه. مي دونم منظور خاصي نداره، مي دونم اصولاًَ اين جور پرسيدنا عادتشه چون دفعه اولش نيست و خيلي وقتا سر موضوعاي مختلف شده كه اينهمه با حيرت ازم سوال كنه و جواب بخواد. اما چيكار كنم هر بار كه اين جوري مي پرسه همش اين حس بهم دست ميده كه انگار مي خواد مچ بگيره، انگاري هي سوال مي كنه ببينه هنوزم همون جوابو مي دم، كه ببينه كي حرفام دو تا ميشه ... سر اين موضوع خاص هم حساسيتم بيشتر شده. البته منم هر بار و هر بار عين بچه هاي خوب درسمو جواب مي دم اما دلم كلي مچاله ميشه و به روي خودم نميارم. درسته كه لزومي نداره چيزيو به كسي ثابت كنم، اوني كه بايد باشه و ثابت بشه براي خودم معلومه ولي خوب بازم با همون جديت دفعه اول بهش ميگم به اميد اينكه بار آخري باشه كه مي پرسه اما زهي خيال باطل!




........................................................................................

Sunday, October 10, 2004

Reading هاي كتاب ترم 12 كانون رو دوست دارم و هنوزم كه هنوزه هروقت حال و حوصله داشته باشم مي خونمشون. كاري به بار علمي و ايناش ندارم كه البته كم هم نيست براي خودش، صفحه صفحه اش برام يه جورائي خاطره است. When you have an accident ش مال اون دختره است كه با يه جنتلمن تصادف كرده بود و اون روزا تو شيش و بشه عروسي باهاش بود. I am a highbrow مال ِ اون يكيه كه با اعتماد به نفس كامل سر كلاس دستشو بالا كرد و گفت !I am a highbrow
اون روزا هممون با هم بوديم، همهء همه.

معلم اون ترممون خانوم درويش بود. يه موجود خاص و فوق العاده دوس داشتني. يكي از بهترين معلماي عمرم. از اون انگشت شماراي پـُر و باسواد بود و كلي اهل صحبت راجع به موسيقي و فيلم و سينما و اووَوه يه عالمه چيزاي ديگه. نوار Old songي كه اون ترم بهمون داد يكي از بهترين selection هائيه كه دارم. سركلاساش هميشه حرف بود و بحث. Carpe diem رو اون يادمون داد با يه عالمه چيزاي ديگه. يه جورائي حُسن ختام خيلي خوبي بود براي روزهاي خوش كانون. بعدش كه گير نجيب زاده افتاديم با اون اخلاق آنتيك و تكش! اصلاً همه چي اون ترم متفاوت بود. براي فاينال سواي امتحان كتبي، يه مصاحبه هم داشتيم. بايد يه كتاب داستان رو خلاصه مي كرديم، 15min هم اخبار انگليسي ضبط مي كرديم و توي امتحان شفاهي اون تيكه خبر و خلاصهء داستانمون رو مي گفتيم.

فقط حيفش اينجاست كه اون سال و بخصوص اون فصل، فصل سياه عمر من بود. نتونستم مثل هميشه تمركز داشته باشم و اون جوري كه بايد استفاده كنم ازش، اينو آخر مصاحبه فاينال هم گفتم. يادمه چقدر خوب حرفامو گوش داد و كلي هم دلگرمم كرد به اينكه هرچي رو بخوام به رغم همه سختي ها بدست ميارم.

از اون سال كذائي فقط دلم تكرار اون كلاسا رو با همون جمع دوست داشتني خودمون مي خواد و بس.


پ.ن: يه بار هم كه من مي خوام مثل بچهء خوب آپ ديت كنم بلاگر چـِت كرده!




........................................................................................

Saturday, October 09, 2004

● به جونم مي خواستم از اين مود ِ اشك سرمائي كه يه دو هفته ايه توش گير كردم بيام بيرون و برم توي مود Mystic Riverي، اما اين كامپيوتره فونت فارسيش قاط زد! منم رفتم پي ِ اصلاح و ايناش. بعدش نمك گير چندتا وبلاگ شدم تـــــــا يهو الان شد كه خونه داره منو صدا مي زنه بيـــــا بيـــــا! تازشم اين حسه كه از ظهر هي ندا ميداد دارم مريض ميشم هي پررنگ و پررنگ تر شد و ديگه از دارم ميشم به شدم رسيده و الان توي اين احوالام كه انگار روي سرم يه فيل گنده نشسته و از اون طرف هم يه كانگورو محكم داره به چشام لگد ميزنه تا بندازتشون بيرون و گلوم هم درد مي كنه فغـــــــان! بعدشم نه كه زمين اين چند وقته كم برام شده بود نـَنو بسكه هي بيخودكي تكون واتكون مي خورد، حالا چرخشاش همچين يه ملو دهشتناك شده!

خلاصه كلوم اين كه خواستم آدميزاد گونه آپ ديت كنم نطلبيد!




........................................................................................

Home