| ||
Monday, May 31, 2004
● استمداد يه نفر از امت ايثارگر
........................................................................................كسي يه كلاس IELTS خوب، توپ، خدا ( براي امتحان Academic) سراغ داره ؟؟؟ □ نوشته شده در ساعت 1:10 AM توسط <الفي...> Sunday, May 30, 2004
● از اونجائي كه من يه عالمه شكلات دار شدم پس بايد سرما بخورم و گلودرد بشم خـَفـَن، تا هي اين شكلاتاي پدرسوخته واسم چشمك بپرونن!
........................................................................................آخرش چي؟ بالاخره كه يه لقمهء چپتون مي كنم شكلاتاي بلا به جون گرفته D: □ نوشته شده در ساعت 1:39 AM توسط <الفي...> Saturday, May 29, 2004
● توي شركت ما دو تا آبدارچي هست. يكيشون تُركه و اون يكي شمالي. من با هيچ كدوم از اين دو تا قوم نه سنخيتي دارم نه پدركشتگي اي. يه عالمه هم دوست جون جوني دارم از هر دوتاشون.
........................................................................................اما اين شماليه يه جوريه! با وجودي كه آدم جا افتاده ايه، برعكس تُركه كه كم سن و ساله، اما از اينائيه كه با همون نگاه اول قبضه قبضه تركش منفي از خودش صادر مي كنه! در ظاهر بازم برعكس تُركه كه كلي سر و صدا داره، آروم و سر به زيره و خيلي هم تلاش در جلب ترحم ( دقيقاً هدفش همينه! ) و توجه داره اما دو سه جا ناغافل دستش رو شده! با مزه اش هم اينجاست كه با اون دستهء انگشت شمار از كارمندائي دمخوره كه عين خودش آب زيركاه و موذين! خلاصه ازش خوشم نمياد، خلاص! □ نوشته شده در ساعت 5:04 AM توسط <الفي...> Friday, May 28, 2004
● بالاخره تهران هم لرزيد.
........................................................................................تجربه جالبي بود ... اصلاًَ امروز از اولشم يه مدلي بود. براي اولين بار بعد از 25 سال( خودش گفت به من چه! ) يكي اين نجيب زاده رو قهوه اي كرد اساسي و دل جماعتي را خنك نمود D: بعدش هم كه به خاطر earthquake زود تعطيل شديم ( توي اين هيري ويري خارجي بازيش منو كشتونده بود، حالا از ترس داشت مي مُردا ! ). يه 6 ، 7 نفر مونده بوديم كه دكتر نمك گيرمون كرد به صرف نسكافه و شكلات!!! جاي دوستان خالي آمـــــــا چسبـــــــيد P: ظاهراً زلزله روي اين يكي اثر مثبت داشت ;) □ نوشته شده در ساعت 10:38 AM توسط <الفي...> Thursday, May 27, 2004
● تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
........................................................................................تا بود فلک شیوهء او پرده دری بود □ نوشته شده در ساعت 7:22 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 26, 2004
● ميگما قيافه آدم وقتي داره چت مي كنه خيلي خـــــــداست. همچين بـِر مي زنه توي مانيتور بعد هي عين ديونه ها ذوق مي كنه، مي خنده!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:07 AM توسط <الفي...> Tuesday, May 25, 2004
● دلم مي خواد هميشه همين قدر كيفور باشي و خبراي خوب خوب بهم بدي ...
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:47 AM توسط <الفي...> Saturday, May 22, 2004 ........................................................................................ Friday, May 21, 2004
● اينكه صبح پنج شنبه چي به من گذشت بماند ... اينكه من بي اعتمادتر و بدبين تر شدم هم بماند ... وحشت و اضطرابم هم به همچنين.
........................................................................................هـــــــاه، تازه داشتم يه كوچولو آروم مي شدم! طبق معمول بهش فكر نمي كنم تا وقتش برسه. به جاش از ساعت 12 ظهر تا 7:30 شب را عشق است: اول كافه عكس دوم رستوران ايتاليائي سوم el café چهارم آرين و باز هم آرين به خودم قول داده بودم جريان پارسال روز تولدمو تكرار نكنم. تمام تلاشمو كردم اما همه انرژيم رفته بود توي چونه ام و عين و ِ ر و ِ ره جادو يه بند فك زدم! پ.ن: در ضمن جاي غايبين هم خالي بود! □ نوشته شده در ساعت 12:30 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 19, 2004
● اين مامان ِ جيگر ِ مهربون ِ من، همچين يه نمه دلسوزوندناش بد مدل تابلوئه!
........................................................................................آخه مامان گلي، خودم ديده بودمش، تازشم ازش دارم! باز از جلوي چشم من برداشتيش كه چي بشه آخه؟؟؟ به جون خودم اينجوري منو هزار بار بيشتر غصه دار مي كني! منو بگو كه با خودم قرار گذاشته بودم اصلاً به روي مباركم نيارم و بي خيالي طي كنم. اما نذاشتي كه! من ِ بهم ريخته رو داغون كردي! با اين دفعه شد دوبار! □ نوشته شده در ساعت 1:59 AM توسط <الفي...> Tuesday, May 18, 2004
● همه ء همشو توي كله م ضبط كردم ... مي خواستم جاودانه باشه ... اينم از اونائيه كه فقط مال من و توئه، مال خودمون دوتا.
........................................................................................اولش فكر كردي باز دارم خل و چل بازي درميارم، آخه درست وسط خنده هام شروع شد! اما وقتي همشو برات گفتم: بهت گفتم به آينده فكر نمي كنم ... گفتم شايد ديگه همچين فرصتي پيش نياد ... گفتم دارم لحظه لحظه ها رو مثل قحطي زده ها مي بلعم ... گفتم چقـــــدر دلم لرزيد ... گفتم توي تمام زندگيم فقط و فقط به خاطر يه ستاره است كه شب رو عاشق موندم ... گفتم و گفتم و هق هق گريه كردم ... امان از اين بغض لعنتي! و تو با مهربوني اشكامو كه پشت هم ميومدن پاك مي كردي ... وقتي اون جوري نگام مي كردي، وقتي مي ديدم اون همـــه به فكرمي، توي دلم بيشتر و بيشتر مطمئن مي شدم و دلتنگ! تك تك لحظه ها ثبت شدن ... اون چشماي نگران و مهربون رو محاله فراموش كنم! اون خنده ها، اون دستا، اون حرفا و اون نگاه رو عاشقانه مي پرستم. □ نوشته شده در ساعت 9:59 AM توسط <الفي...> Sunday, May 16, 2004 ........................................................................................ Thursday, May 13, 2004
● همه چی زیر سر این دل ِ نازک ِ سر به هوای پدر سوخته است!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 3:15 AM توسط <الفي...> Tuesday, May 11, 2004
● خانوم فالگيره اون روز بد مدل نفسمو گرفت، ايضاً حالمو!
........................................................................................تا گفت دستام مثل چي شروع كردن به لرزيدن ... بعدشم كه همه رشته هامو پنبه كرد ! ديروز هم همش دلم يه جوري بود ... آخه لامصب خيلي چيزارو رو هوا ميزد!!! همينش منو گرفته بود! نمي خوام، اين جوريشو دوست ندارم :( □ نوشته شده در ساعت 11:56 PM توسط <الفي...> Friday, May 07, 2004
● یه چیزی تو مایه های I'll be back و اینا شدم باز ;)
........................................................................................نکته خوبش اینه که امروز و فردا رو تعطیل کردم D: پ.ن : پس فردا هم تعطيل شد البته! □ نوشته شده در ساعت 11:10 PM توسط <الفي...> Wednesday, May 05, 2004
● دلم شهركتاب خودمونو مي خواد ...
........................................................................................دلم موكا و كيك شكلاتي جام جم مي خواد ... دلم يه مسافرت توپ مي خواد ... دلم يه كار نيمه وقت مي خواد ... دلم پياده روي از تجريش تا خونه رو مي خواد ... دلم يه بعدازظهر timeless ِ بدون مزاحم مي خواد ... دلم تو رو مي خواد با خيلي چيزاي ديگه كه نمي گم! □ نوشته شده در ساعت 1:53 AM توسط <الفي...> Tuesday, May 04, 2004
● من نمی دونستم رفیقمون با این وجنات دختر کــُشش یه دختر داره این هـــــــوا ؟!
........................................................................................بدین وسیله اعلام می کنم هرگونه ابراز احساسات در موردش صرفاً برای بازی جیگرش، یه کوچولو هم برای تلش و البته به چشم خواهری بوده و اینا! □ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط <الفي...> Sunday, May 02, 2004
● امشب فیناله!
........................................................................................من روی O'Sullivan شرط می بندم خفن! این بشر خـــداســـت. ریلکسیشو، اون تـِل ِ سر ِ مکش مرگه ماشو و البته بازیشو دوست می دارم بسی! □ نوشته شده در ساعت 9:45 AM توسط <الفي...>
|