| ||
Monday, April 26, 2004
........................................................................................ Saturday, April 24, 2004
● خوبيش به اينه كه با يه Delete، Ignore به راحتي مي توني از شر يه ID عوضي و فضول خلاص بشي و بفرستيش همون جائي كه عرب ني انداخت. ارزش Friend list ِ ياهو خيـــلي بيشتر از ايناست.
و باز هم يه نمره منفي ديگه در شناخت آدما براي تو دوست ِ من! □ نوشته شده در ساعت 9:29 PM توسط <الفي...>
● من نمي فهمم چرا هميشه اون وقتائي كه فكر مي كني همه چي خوبه و باب دلته، يهو يه لكه سياه از اون دور دورا سرك مي كشه و خوشيتو خراب مي كنه؟
........................................................................................چرا هميشه يه چيزي هست كه ته دلتو بلرزونه؟ چرا هيچ وقت نمي توني با خيال راحت از اونچه كه براي رسيدن بهش دعا دعا مي كردي كمال لذتو ببري؟ چرا اين لكه سياهه نمي ره دنبال يه كار نون و آب دار تر؟ چرا هميشه توي بهترين لحظه ها عينهو بختك نازل ميشه؟ اَه ... اَه ... اَه ... من آدم پرتوقعي نيستم ... هميشه هم واسه تك تك چيزائي كه دارم خدا رو شكر مي كنم. اما اين لكه هاي سياه ِ دلشوره بد مدل ميرن رو اعصابم! هيچ خوش ندارم ريخت نحسشونو ببينم! □ نوشته شده در ساعت 5:44 AM توسط <الفي...> Wednesday, April 21, 2004
● کاپ دوستی حقیقی مال شما با یه عالمه جایزه و مدال!
ما که دوستاش نیستیم ... ما فقط یه مشت آدم منفعلیم که نشستیم، دستمونو زدیم زیر چونمون و داریم تماشا می کنیم! هیچ کاری هم نمی کنیم. فقط دوره افتادیم به این و اون می گیم کاری رو کنید که ما می گیم، همین کاری که خودش ازتون خواسته. فقط هم شما به فکرش هستید، شما دلتون براش شور می زنه و نگرانش هستین ...آره، راست می گی ما اسم خودمون رو هم گذاشنیم دوست! عوض اینکه پاشیم یه کاری کنیم بهش نشون بدیم که واقعاً هستیم هیچ کاری براش نمی کنیم. به حرف خودش هم نباید گوش بدیم چون خودش حرف ِ زیادی می زنه! نخیرم اینجورام نیست ... بذار همین جا خیال همتونو راحت کنم: آره، من می دونم چشه، غزل هم می دونه! اما اگه فکر کردین یه کلمه از دهن ما چیزی می شنوین سخت در اشتباهین! یه کم صبر کنید خودش اگه دلش خواست میاد اونچه رو که لازمه بهتون میگه. شما که خیلی ادعای دوستیتون میشه دیگه صبر کردن که براتون کاری نباید داشته باشه. چیزی رو که می خواید بدونید باید از زبون خودش بشنوید. بیخود خودتونو خسته نکنید، نه من و نه غزل هیچی نمی گیم، مطلقاً هیـــــــچی! الان هم به خیال شما هیج کاری براش نمی کنیم؛ نه بهش رنگ می زنیم و نه از این آرتیست بازیا در میاریم که راه بیفتیم بریم در خونشون( هـِه، که به نظر شما اینا تنها کارائیه که میشه براش کرد!) . هر کسی هم که توی شرایط فعلی همچین کاری بکنه یه احمق واقعیه که الکی واسه دکور اسم خودشو گداشته دوست! هیچ وقت اینو یادتون نره: درکی که هر آدم از شرایط خودش و روحیات اطرافیان و نزدیکانش داره خیلی بهتر از بقیه است! پس یه لطفی کنید و این قدر کاسه داغ تر از آش نشید. خیلی حرصم گرفته که دارم اینجوری میگم اما هیچ خوشم نمیاد که دم به ساعت، Online و Offline متلک بشنوم. خیلی شهامت داری مثل بچه آدم بیا حرفتو بزن، دیگه چرا عین این پیرزنای ترسو با گوشه و کنایه حرف می زنی؟ چقدر به روی خودم نیارم و بگم بی خیال ... نه اتفاقاً، دیگه بی خیالی تعطیل! □ نوشته شده در ساعت 11:40 AM توسط <الفي...>
● رئیس احمق و بی سواد داشتن خیلی بده، اما از اون بدتر همکار پدرسوخنه و موذی داشتنه.
□ نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط <الفي...>
● ایتالیائی جونم هفته دیگه مهمونیه.
........................................................................................کاشکی بودی ... دلم هواتو کرده دوستم :* □ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط <الفي...> Tuesday, April 20, 2004
● یه روز فقط برای من و تو!
........................................................................................یه بعد از ظهر بارونی و یه هوای عالی. یه عالمه دوچرخه سواری توی پیست. باشگاه سوارکاری و توئی که عاشق اسبی. فقط این وسط ... چی میشد این دلشوره و ترس لعنتی پشت همه خنده هام نبود تا خوشیای امروزم بی نقص باشه؟ به قول خودت مگه من چه گناهی مرتکب شدم که باید این طور تنم بلرزه؟؟؟ □ نوشته شده در ساعت 11:28 AM توسط <الفي...> Sunday, April 18, 2004 ........................................................................................ Saturday, April 17, 2004
● خرم آن روز كزين منزل ويران* بروم
راحت جان طلبم وزپي جانان بروم * منزل ويران كنايه از اين شركت خراب شده است! □ نوشته شده در ساعت 10:33 PM توسط <الفي...>
● جهت اطلاع عمومي:
........................................................................................به بچه آدم حرفو يك بار و فقط يك بار مي زنن! افتاد؟؟؟ □ نوشته شده در ساعت 1:25 AM توسط <الفي...> Wednesday, April 14, 2004
● بازم Multivision .
........................................................................................The 25th hour خـــــــدا بود. هرچی بگم کمه! □ نوشته شده در ساعت 11:04 AM توسط <الفي...> Tuesday, April 13, 2004
● نه رضا جان لاستيكا تيوب لِـسـَن، پنچر منچر تو كار نيست! بايد حواسم باشه لـت و پارشون نكنن!!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 11:10 PM توسط <الفي...> Monday, April 12, 2004
● اولندش که هیـــــــچ رقمه نوشتم نمیاد!
........................................................................................دومندش که من نرفتم ته دره ;;) سومندشم من همچنان از این Phrasal Verb ها بدم میاد :( □ نوشته شده در ساعت 9:08 AM توسط <الفي...> Saturday, April 03, 2004
● من ِ تابستوني ِ عاشق ِ زمستون، اين روزها شيفته بهار شدم!
ظاهراً اين وسط پائيز رو دودر كردم!!! اما نه ... پائيز هنوزهم يه چيز ديگه است! □ نوشته شده در ساعت 9:00 PM توسط <الفي...>
● اگه بهم بگن بدترين روز زندگي ات كي بوده بدون حتي يه لحظه معطلي ميگم 13 فروردين 81 .
........................................................................................13 فروردين 81 ... يه روز باروني وحشتناك ... يه روز باروني پر از درد، اشك و غصه ... روزي كه تلخ تر از اون رو به خاطر ندارم و تلخي اش رو با ذره ذره وجودم، با گوشت و پوست و استخونم چشيدم ... روزي كه دلم نمي خواد هيچ وقت ديگه اي، تحت هيچ شرايطي توي زندگي ام مثلش رو داشته باشم! □ نوشته شده در ساعت 12:42 AM توسط <الفي...>
|