Alfie Atkins



Wednesday, March 31, 2004

● اولین جام جم در سال جدید صرف شد. چسبید مبسوط!




● دوست عزیز، بی زحمت اینو بفهم که هر آدمی شرایط خودش رو بهتر از بقیه می دونه!
یه لطفی کن و اینقدر برای من ادای آدمای دلسوز و فداکار رو در نیار. از این تذکرات احمقانت به شدت منزجرم!




........................................................................................

Tuesday, March 30, 2004

● هـــــــوم ... امروز خود ِ زندگی بود. یه روز پر از جونمی جون!
سینما + فرد کثافت + آب انار خوشمزه نیاوران
عین قدیما ... همه چی عین قدیما بود ... یهوئی به خودم اومدم یادم افتاد فقط شرایط منه که دیگه عین قدیما نیست!


در حاشیه:

* کادوهای بسیار هیجان انگیزی گرفتم D:
* ملاقات با طوطی مزخرف بود!
* از کاسه های داغ تر از آش حالم بهم می خوره!
* اگه قرار باشه دوست آدم هم بشه عین مامان آدم، دیگه آدم به چه عشقی زندگی کنه! ( تازه اونم توی روزی که مامان آدم کلی باهاش راه اومده و کاری به کارش نداره!!! )




........................................................................................

Sunday, March 28, 2004

براي دوستم

راستشو بخواي از پريشب بدجوري تو كلم وول وول مي زدي. هي صورتت ميومد جلوي چشمم.
به خودم گفتم حتماً مال اينه كه دلم برات تنگ شده و چه مي دونم يه جورائي تلفناي پنج شنبه صبح و سه سوت برنامه چيدن بعدش براي گذروندن يه روز خوب ِ خونم افتاده پائين. گفتم تعطيلات كه تموم بشه زودي يه برنامه مي ذاريم ... مي ريم اسكان پاي زردآلو مي خريم، مي ريم كافه عكس، حرف مي زنيم، مي خنديم و كـَـمَـكي زندگي مي كنيم.
آخرش اون روزي طاقت نياوردم و به يه SMS كوچولو قناعت كردم. گفتي دارم ميام اما مي دونستم كه بياي باز بايد صبر كنم.
ديروز عصر فهميدم كه اين On و Off شدنت توي كلم بيخود نبوده! هيچي نمي دونم ... Absolutely هيچي!
نازلي مي گفت لــِـه بودي، لــِـه ِ لــِـه!
شب كه فهميدم صبح خونه زنگ زدي دلم گرفت ... اگه باهات حرف زده بودم شايد الان كمتر تو دلم رخت مي شستن.
دعا مي كنم اوني نباشه كه فكر مي كنم و دعا مي كنم كه همه چي به خوبي بگذره. آخه مي دونم اين دفعه تو دختر خوبي بودي، مطمئنم كه خوب بودي عزيزم!




● امروز خيلي بهترم، حتي مي تونم بگم خوبم.
شوك اول خيلي بد بود. يهوئي يه حس خالي اي همه وجودمو پر كرد! ولي الان انگار باهاش كنار اومدم.
شايد اگه اون بار كه ازش پرسيدم اونقدر محكم نمي گفت، اصلاً ككم هم نمي گزيد و تازه خوشحال هم مي شدم. اما بعد از اون همه صابوني كه به دلم ماليده بودم و وعده وعيدي كه به خودم داده بودم ... خوب، تو ذوقم خورد آخه!
به هر حال الان فقط برام اين مهمه كه بزودي بازم جونمي جون مي شم و يه دنيا انگيزه پيدا مي كنم حتي براي اومدن به اين خراب شده ;)




........................................................................................

Friday, March 26, 2004

● ديشب وقتي شنيدمش بازم بهم ثابت شد كه همه اش به همون علته كه اين شركت لعنتي و اين كار مزخرف رو تحمل مي كنم.
همه انگيزم براي اينكه امروز بيام شركت پريد! به همين سادگي! آنچنان حس " آخ جون ... " از بين رفت كه با چشاي خيس خوابيدم ...
بعد از ده روز خيلي دلم به امروز خوش بود اما خـب نشد ديگه :(
اصلاً بي خيال، اينم مي گذره ... آره مي گذره مثل بقيه چيزا، مثل خيلي چيزاي ديگه كه چشممو روشون بستم.
ببينم كـِي بالاخره اين دل من مي تركه؟!




........................................................................................

Sunday, March 21, 2004

● این فال رو مامان سر سفره هفت سین، موقع تحویل سال برام گرفت:


قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود

من دیوانه چو زلف تو رها می کردم
هیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود

یارب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تاثیر نبود

سر ز حیرت به در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود

نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوش تر از نقش تو در عالم تصویر نبود

تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود

آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فتای خودم از دست تو تدبیر نبود

آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود


به کوی میکده یارب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی ست
به ناله دف و نی در خروش و غلغله بود


پـــــــــــــوف!




........................................................................................

Saturday, March 20, 2004

سال نو مبارک!
آرزو می کنم سال 83 سالی باشه پر از بهترین ها @};-




........................................................................................

Friday, March 19, 2004

● من نمی فهمم روز آخر سالی چه معنی داره همه غصه های سال جمع بشن توی دل من؟؟؟




ایتالیائی جونم دیروز باز جات خالی بود :*
آخر سالی یه مشت اراجیف بافتیم و خندیدیم و گشتیم ;)




........................................................................................

Wednesday, March 17, 2004

● دیروز با کمک های عینی و غیبی دوستان خوش گذشت یه دنیا. مرسی مرسی مرسی :* حالا برای سال جدید با خیال راحت آمادم.

راستی شهرکتاب عزیزمون داره نفسای آخرو می کشه :(
از اول فروردین، دو ماه تعطیله! البته برای تعمیرات و ژیگول پیگول کردن ;)
به قول خودشون برمی گردن قـــــــوی! ( اینجا شما بازوی قلمبه شده پاپای رو تجسم بفرمائید )




........................................................................................

Sunday, March 14, 2004

● آخرش اين Melody با آهنگ هاي خوشگل خوشگلش كار دستم ميده ميرم فرانسه ياد مي گيرم. بد جور با اين آهنگاي جيگرش دل منو برده!




........................................................................................

Saturday, March 13, 2004

● - تا شيش ماه ديگه گارانتي شدم D:

- از آدمائي كه بـِـر بـِـر زل مي زنن تو چشاي آدم، به خصوص توي آسانسور و مطب دكتر، بدم مياد بدم مياد بدم مياد! از رئيس ديونه ام خيـــــــلي خيــــــــلي، اندازه همه ستاره ها بدم مياد!

- ايام به كامه حسابي ... امـــا ... تازگيا اخلاقم خيلي Fashion شده! همين جور الكي بي حوصله ام!

- هفته درختكاري گذشت اما هنوزم دير نشده. مي خوام يه تخم " نـــه " بخرم بكارم تو دهنم بلكه تا بهار جوونه بزنه و تا سال ديگه يه چيزي بشه واسه خودش!!!




........................................................................................

Friday, March 12, 2004

● خيلي زور داره يه نفر رو خودت آدم كني، بعد طرف كه دچار توهم شده، جو بگيرتش واست بلبل بشه!




● کلاس دارم ...
امتحان دارم ...
Writing دارم ...
اما ...
اصلاً حوصله ندارم!
حوصله هیـــــــــــــشکی و هیـــــــــــــچی رو ندارم!
همینی که هست!




........................................................................................

Thursday, March 11, 2004

● - وفتی آدم توی یه محیط بسته و خفه - مثلاً طبقه بالای کافه عکس - در جوار یه مشت دودکش و البته new دودکش بشینه بایدم بوی دود بگیره! تازه کلی سعی کردم توی هوای آزاد راه برم بلکه بو ِ بپره ... شانس آوردم کسی خونه نبود!!!

- آخیـــــــــــــــــــــش، شر جایزه این دختره هم کنده شد! ( ماچ ماچ :* )

- اینم جهت Review به سمع و نظر واجدین شرایط می رسد:

حکایت

يکی از بزرگان بادی مخالف در شکم پيچيدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختيار ازو صادر شد. گفت: ای دوستان! مرا در آنچه کردم اختياری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجود من رسيد، شما هم به کرم معذور داريد.

شکم زندان باد است ای خردمند .................. ندارد هيچ عاقل باد در بند
چو باد اندر شکم پيچيد فرو هل ................... که باد اندر شکم بار است بر دل

حریف ترشروی ناسازگار .................... چو خواهد شدن دست پیشش مدار

حکایت ۲۹ ، در اخلاق درویشان ، گلستان سعدی




........................................................................................

Tuesday, March 09, 2004

● هـــــــوم ... دلم مي خواد موهامو رنگ كنم اما قبلش بايد يه فكري براي اين چشما كنم بسكه شـبـن!
گمونم مجبورم بي خيالش شم!




........................................................................................

Monday, March 08, 2004

● دلم مي خواست شمال بودم ... امشب مي رفتيم لب دريا ... آتيش روشن مي كرديم ... همه مي شستيم دور آتيش ... همون جمعي كه اون دفعه - عيد 80 - بوديم ... سيب زميني مي پيچيديم لاي فويل و مي نداختيم تو آتيش ... بازم مثل اون دفعه دكتر سر سيب زميني ها سر به سرم مي ذاشت ... به دريا خيره مي شديم و " دل ديوانه " مي خونديم ...
از دريا تو شب مي ترسم، عين يه هيولا مي مونه كه خوابه و داره نفس مي كشه ... اما اين بار هم باز مي رفتم طرفش، پاهامو خيس مي كردم و يه آرزو مي كردم ... بعد عين اون دفعه تو ميومدي دنبالم ... مي رفتيم سوار ماشين مي شديم و بر مي گشتيم ويلا ... شب هم بي بي سلام بازي مي كرديم و مي خنديديم ...

من امشب دلم دريا مي خواد كيو بايد ببينم؟؟؟




........................................................................................

Sunday, March 07, 2004

● و خداوند يبوست را آفريد تا از آن به نحو شايسته در وصف حال مردمي از اين قماش استفاده شود، استفاده اي نيـــــــكو!




........................................................................................

Saturday, March 06, 2004

● واااي … اما نه، اين دفعه جونم جون!
بازم برام خواب ديده ... اين دفعه سومه ... خواباش يه جورائيه ... آدمو مي ترسونه از بس درسته! آخه اين از هيـــــــچي هيـــــــچي خبر نداره !!! خواب اين دفعه اش خيـــــــلي انرژي زا بود ( D: ). گفت: " خواب ديدم خيـــلي خوشحالي، خيـــلي هم خوشگل تر شدي ( ;;) ) . يه چيزي رو بدست آوردي كه خيـــلي بابتش خوشحالي." كلي خودمو كنترل كردم كه نپرم ماچش كنم! تا شب هم كيفور بودم بد مدل ;)




● خنديد و گفت من كه مي دونم آرزوت چيه!
منم يه غش غشي كردم براش، تو دلم گفتم عـُــــــمري و يه قاشق شعله زرد گذاشتم دهنم!

د ِ آخه مادر ِ من اگه مي دونستي كه ديگه شعله زرده خوردن نداشت آخه ;)




........................................................................................

Tuesday, March 02, 2004

اسفند را به خاطر تو دوست مي دارم، بهترينم :*




........................................................................................

Home