Alfie Atkins



Wednesday, December 31, 2003

● از بس نمی فهمن اینا!
حضرت آقا این قدر چراغ نزن تو چشم من!
نور واسه من بده!
مگه می خوای کور شم؟!




... Again & Again

پـــــــــــــــــــوف و یه عالمه هم اوووووووف!




........................................................................................

Sunday, December 28, 2003

● بهترين سالهاي عمرم داره فقط و فقط به خاطر خودخواهي بقيه هدر ميره ...
كاشكي اين قدر پايبند دلم نبودم.




........................................................................................

Saturday, December 27, 2003

● با خراب شدن ارگ بم انگار يه بخشي از خاطره هاي قشنگ و خوب منم خراب شد‏، دوسش داشتم زياد.
ارگ بم يه جورائي برام مثل ميدون نقش جهان اصفهان بود البته با چند درجه تخفيف.
اگه يه روزي روزگاري خداي نكرده بلائي سر ميدون نقش جهان بياد از غصه مي تركم.




........................................................................................

Thursday, December 18, 2003

عوضش من همین دیروز پریروز رفتم برام يه دست بند خوشگل طلا سفید هديه خریدم! تازشم اصلاً هم با خودم رسمی نشدم، خیلی هم نزدیک تر و صمیمی تر و دوست تر شدم D:




● هی هی ... خودکار Parker عزيزم رو یافـتـم!
توی همون کافی شاپه بود. آقاهه برام نگهش داشته بود!




........................................................................................

Wednesday, December 17, 2003

● نکته اصلی اینه که توی این وبلاگ از همون اول اولش:

" هر کسی از ظن خود شد یار من "




........................................................................................

Tuesday, December 16, 2003

● يه نفر قراره بياد ...
دوست ندارم...
نمي خوام ...

اميدوارم همه پروازهائي كه مسافرهاي US رو به ايران ميارن تا اطلاع ثانوي كنسل بشن!




........................................................................................

Sunday, December 14, 2003

سه شنبه

از ميان هفت روز هفته، سه شنبه روز من است.
من امروز عاقبت به راز سه شنبه پي بردم.
من سه شنبه را از پيش براي ورود به اين دنيا برگزيده بودم.
سه شنبه روزي است كه من نه يك باره، كه چندين بار در آن متولـد مي شوم.
سه شنبه من به سرخي گل ر’ز است و به پاكي لبخند خواهر عزيزتر از جانم.

من سه شنيه را دوست مي دارم.




برای ایتالیائی عزیزم:
به یاد روز اول مهر سال 75، روبروی برد اصلی سالن ورودی دانشکده، وقتی دنبال کلاس ریاضی عمومی یک می گشت.


ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریه های آشنا با فقر
تا صفای بیکران می رفت.


اینم Specially برای خود خودت:

خصیصه عشق گزینش ارزشهایت و عشق از بافت ارزشهائی است که با چیزی جز خودش قابل ارزیابی و ارزش نیست. برای من تعریف عشق، جدا از تحسین نیست و نمی توانم کسی را بی آنکه تحسین کنم دوست بدارم.

در فاصله دو نقطه ... !
ایران درودی




........................................................................................

Saturday, December 13, 2003

● اگه به پشتي صندلي تكيه داده بودم الان بي نازنين شده بودي!
شيشه در كمد از جاش دراومد پشت سرم خورد و خاكشير شد. صداش اون قدر مهيب بود كه هنوز گوشم درد مي كنه. خودم هيچيم نشد، اما كاپشن خوشگلم كه پشت صندلي ام آويزون بود پاره شد!!!
فرموده بودم خوش شانسم ;)




........................................................................................

Friday, December 12, 2003

● اومده بودم بگم I Miss You خیلی زیاد، که اینو دیدم!!!
دیگه چی بگم آخه :|




........................................................................................

Thursday, December 11, 2003

پنج شنبه، صبح تا عصر، از شمال به غرب در به در دنبال خرید های من (طبق معمول!) و آخرش هم همین بغل گوش خودمون پیدا شد! البته این فاز اولش بود و هنوز تموم نشده ;) اما در کل کافی شاپ گردی خوبی بود: اسنک Blue Bottle و قهوه کنج.
شب هم تولـد و کلی خنده و جیغ و داد با گروهای سنی الف، ب، ج ود حاضر در صحنه!




........................................................................................

Wednesday, December 10, 2003

یـــک پـســـــــت طـــــــولانــــــــی:

من اصولاً آدم غمگین و افسرده ای نیستم و معمولاً فوتون فوتون انرژی از خودم صادر می کنم. اگه خیلی ناراحت باشم بغض می کنم. اما یه وقتائی، البته نادر، هست که دیگه دلم برای بغضای قورت داده شده جا نداره و یهوئی می ترکه و ... اَمان اَمان ... دشمن نبینه، دوست که جای خود داره! عین شیر فلکه که نشتی داشته باشه شـــُـر شـــُـر اشکام راه میفتن. الان حدوداً چهل روزی هست که به علت عوارض جانبی ممنوع البغض و اینا شدم! البته مرض هم ندارم الکی الکی وَنگ بزنم! هر چند که وَنگ زدن مرض نمی خواد، سوژه می خواد که اونم شرمنده، دارم خوبشم دارم! تنها چارش اینه که به هیچی فکر نکنم و ذهنمو خـــــــالی خـــــــالی کنم، بعد از هشت سال گمونم TM واجب شدم. این روزا همه سعی ام اینه که از هیچی دلگیر نشم و به هیچی فکر نکنم ... همه فکرا بمونه برای فردا ... خودمو بزنم به بی خیالی ... سبک ِ سبک، عین همون پَر توی فارست گامپ!


توی پرانتز:

اینا که می خوام بگم معنیش این نیست که دیگه هیچ هدفی تو زندگی تدارم و چه می دونم به پوچی رسیدم و اَه از زندگی خستم و این چرت و پرتا! نه جونم من حالا حالاها پروژه دارم. این فقط یه جمع بندیه ترافیکیه P: پس تیک ایت ایزی ;)

حالا منظور :

توی ترافیک وحشتناک خیابون ولیعصر تا میدون ونک خیلی فکرا میاد توی کله آدم ... اصلاً Nowadays آدما تصمیمای مهم زندگی شونو هم توی ترافیک می گیرن!
منم داشتم فکر می کردم اگه بهم بگن تا یک ساعت دیگه (البته این یک ساعت به محض اینکه از شر ترافیک خلاص بشم شروع میشه ) بیشتر زتده نیستی، اصلاً غصه نمی خورم ...

من
تا این لحظه توی زندگیم کاری نکردم که بابتش پشیمون باشم ...
تا این لحظه هر چیزی رو که واقعاً و از ته دل می خواستم بدست آوردم ...
از زندگیم لذت بردم و خـیـــــــــــــــــلی هم بهم خوش گذشته ...
همیشه آدم های خوب دور و ورم بودن که همشونو از ته دلم دوست داشتم ...
اگه بحث شانس باشه آدم بسیار خوش شانسی بودم همیشه ...
و به جرات می تونم بگم آدم خوشبختی بودم ...

فقط یه چیز هست ... برای منی که با حرف زدن غریبه ام خیـــــــلی سخته اما دلم می خواد توی این یک ساعت، بدون اینکه بغض کنم، به اونائی که باید، بگم:

که توی این مدت چی به سر دلم اومد ...
که با من چه ها کردن ...
که چقـــــــــــــــدر یواشکی بغض کردم و نذاشتم بفهمن ...
که چقـــــــــــــــدر ترسیدم و کابوس دیدم ...
که چقـــــــــــــــدر برام سخت بوده اما تحمل کردم ...
که چقـــــــــــــــدر به خاطرشون از دلم گذشتم ...
که چقـــــــــــــــدر بی اعتماد شدم ...
که همیشه برام وجود داشته ...

بهشون بگم که با همه ابنا خیـــــــــــــلی خیـــــــــــــلی دوسشون دارم و حاضر نیستم حتی یه لحظه ناراحتی شونو ببینم!




........................................................................................

Monday, December 08, 2003

● من الان خيـــــــــــــلي احساس يه ايراني گــُـل بودن بهم دست داده ;;)
من امروز در يك طرح ملي شركت كردم!
من امروز ساعت 9:15 صبح به يه وظيفه مـلـي كه به شدت روي شونه ام سنگيني مي كرد عمل كردم.
من امروز واكـسـن زدم! D:




........................................................................................

Saturday, December 06, 2003

● شانس آوردم دکتره از نوع لــِکـتـِرش نبود!
پـُـررو پـُـررو بهش گفتم چهل روزه عینک نزدم، سه سال هم هست پیش هـیـــچ چشم پزشکی نرفتم واسه چکاپ!!!
بعد هم یه لبخند مایکل جکسونی تحویلش دادم ;)




● امروز به شدت دلم یه دسته گل مــوگــه، عین همونی که اون دفعه با هم دیدیم، می خواست ...




● و خداوند Multivision را آفريد تا من Harry Potter ببينم با كيفيت تـــــــــــــوپ!




........................................................................................

Thursday, December 04, 2003

● چـــه دختـــــــر گــُـلی، صبح جمعه میره نون می خره . بـَـــه بـَـــه بــَــه !

( نه که تو صف نونوائی واسته ها، نون باگت می خره P: )

آخرش این لــَـج بازی کار دستم میده ...




........................................................................................

Wednesday, December 03, 2003

● انگاری تنها باید برم خرید!
دوس ندارم تنها برم :(
پس چیکار کنم؟

پ . ن : به علت بارون شدید و اینا، فعلاً از خرید در تنهائی منصرف شدم!




● یه بعد از ظهر دوست داشتنی با چاشنی بارون ...
یه شب خوب با شب های روشن و پستو ...
خیــــــــلی خیــــــــلی خوش گذشت ... تازشم، جاتـــم اصلاً خالی نبود D:




........................................................................................

Monday, December 01, 2003

برهان خلف و تنوع

روبروي ميزم، البته روبروي روبرو كه نه يه كم اون ورتر از روبرو، به پنجره است با يه View مزخرف! همش پشت بوم هاي بي ريخت، آنتن هاي تلويزيون كج و كوله، كولرهاي زنگ زده و دودكش مي بيني ... اگه من شهردار بودم مردمو يه تشويق خَفَـن مي كردم براي اينكه پشت بوماشونو خوشگل كنن، كولرها و دودكش ها رو نقاشي كنن، تازه به هر ابتكار جديد هم يه امتياز نون و آبدار مي دادم. يه شعار هم مي ساختم كه مثلاً بگه پشت بوم شما نشانه شخصيت شماست! { هر چي باشه پشت بوم از بليت مهم تره كه } مردم ما هم كه كشته مرده باشخصيت بازين ( گفتم برهان خلفه، خيلي شاكي نشين، اينام همش فرضن ) همچين همه مي افتادن به تكاپو و پوز زني ... هـــا هـــا ... بعد همه جا خوشگل ميشد، روحيه مردم هم خوب ميشد كمتر دنبال پاچه همديگه مي رفتن. منم يه انگيزه هر چند موقت، واسه اينجا نشستن پيدا مي كردم!

حالا كه فعلاً شهردار نيستم، در نتيجه تنها نكته مثبت اين View ِ يراي من يه كلاغست كه هر روز چند ساعتي رو آروم ميشينه روي يه آنتن. يعني بين همه آنتن ها يه دونه آنتن براي اون با بقيه فرق داره. يه وقتائي اونقـــــــــــــــــده بهش حسوديم ميشه. اونقـــــــــــــــــده دلم مي خواد جامو، البته با حفظ سِمَت *، باهاش عوض كنم كه نــــــــــــــــــــــــگو.

* منظورم از حفظ سِمَت اينه كه من نازنين بمونم اونم كلاغ، فقط من با خيال راحت برم بيرون اون بياد توي اين چارديواري ِ دلگير كه من به هيچ وجه دوسش ندارم!




........................................................................................

Home