| ||
|
Tuesday, September 30, 2003
........................................................................................ Sunday, September 28, 2003
● دوباره خوش اخلاق شدم.
........................................................................................دوباره مردم رو دوست دارم. دوباره به همه لبخند مي زنم. دوباره مي تونم بگم: من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشيار است... { بقيه اش رو من نمي گم، شما هم بهش فكر نكنيد ;) } □ نوشته شده در ساعت 11:40 PM توسط <الفي...> Saturday, September 27, 2003
● اینم فقط واسه تنوع و عوض شدن مود اینجا ;)
........................................................................................!Life is a box of chocolate مامانِ فارست گامپ □ نوشته شده در ساعت 7:37 AM توسط <الفي...> Friday, September 26, 2003
● هفته ها سریع می گذرند اما اضطراب من همچنان باقی مونده ...
........................................................................................بعضی وقتا فکر می کنم تا کجا می تونم تحمل کنم؟ تا کی؟ از تصور آنچه ممکنه بشه تمام تنم می لرزه ... آخه چـــــــــــــــــرا... چـــــــــــــــــرا ... چـــــــــــــــــرا ؟؟؟ چـــــــــــــــــرا من؟؟؟ چرا باید از هر رفتاری وحشت کنم؟ چرا باید اینقدر مراعات کنم؟ چرا باید برای رضایت بقیه سکوت کنم؟ یه وقتائی فکر می کنم هر کس دیگه ای جای من بود تا حالا شکسته بود، اما مـــــــــــــــــن ... داستان همونه : توی کارخونه زندگی دارم میشم فولاد، اما به چه قیمتی؟؟؟ □ نوشته شده در ساعت 9:34 AM توسط <الفي...> Wednesday, September 24, 2003
● من از بیگانگان هرگز ننالم
........................................................................................که با من هر چه کرد آن آشنا کرد □ نوشته شده در ساعت 11:12 AM توسط <الفي...> Tuesday, September 23, 2003
● اطمینان
........................................................................................ایمان اراده وقتی که من بخوام تو هم بخوای، هیچ سدی نمی تونه مانع بشه! هیچی نمی خوام به جز تو . □ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط <الفي...> Monday, September 22, 2003 ........................................................................................ Friday, September 19, 2003
● با اون که دوسش دارم قراری دارم ای دل
........................................................................................عجب حالی دارم دل ای دل حضرت شهرام شب پره □ نوشته شده در ساعت 3:42 AM توسط <الفي...> Wednesday, September 17, 2003
● برای بار چندم:
...........................................................................................It's the Final Countdown و من دارم عین اسب، مثلاً درس می خونم :(( آخه این انصافه با این همه استرس و هیجان و یه عالمه هم احساسات قلنبه شده، حرص اینم بخورم؟؟؟ به جون خودم من قلبم ضعیفه! □ نوشته شده در ساعت 10:55 AM توسط <الفي...> Tuesday, September 16, 2003
● چیزه این همین جوریه، Absolutely همین جوری ;)
........................................................................................یعنی ... اصلاً هیچی! فقط اینکه: چنان زد آتشم با بی وفائی که بیزارم دگر از آشنائی بقیه اش هم نمی گم! D: □ نوشته شده در ساعت 8:09 AM توسط <الفي...> Sunday, September 14, 2003
● اینم برای اینکه دیشب یادم بمونه:
........................................................................................دلم جز مهرِ مه رویان طریقی بر نمی گیرد ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد خدا را ای نصیحت گو حدیث از خط ساقی گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد بیا ای ساقی گلرخ بیاور بادهء رنگین که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد . . . من آئینه را روزی به دست آرم سکندروار اگر می گیرد این آتش زبانی ور نمی گیرد خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی گیرد □ نوشته شده در ساعت 7:41 AM توسط <الفي...> Friday, September 12, 2003
● خـــــــــــــــــدا جونم كمكم كن!
........................................................................................ديروز خيلي بداخلاق بودم، اما اصلاً دست خودم نبود. هر چي حوصله داشتم رفته به جاش يه عالمه اضطراب اومده! از حرف زدن خوشم نمياد... گفتن يه سري چيزا اذيتم مي كنه، به خصوص كه براي چندمين بار هم باشه... تكرار تكرار تكرار... خسته شدم از اين همه تكرار... هر بار كه مجبور ميشم همه چي رو دوره كنم بعدش بايد كلي تو كله ام بجنگم. خسته شدم از اين همه استرس و بي خوابي. كاشكي زودتر بگذره... نه! كاشكي زودتر همه چي به خوبي و خوشي بگذره. □ نوشته شده در ساعت 10:29 PM توسط <الفي...> Wednesday, September 10, 2003
● جام جم آزاد شد D:
امروز رفتم، ورودی مورودی هم نمی خواست D: ظاهراً جواب نداده بوده، ایـــــــــــــــول به وَلِ همشون ;) □ نوشته شده در ساعت 8:57 AM توسط <الفي...>
● یکی نیست بگه ریقو! تو که می ترسی غلط می کنی فیلم ترسناک می بینی!!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:48 AM توسط <الفي...> Tuesday, September 09, 2003
● وای خـــــــــــــدا جونم ...
........................................................................................یعنی میشه؟؟؟ اگه بشه چی میشه!!! بی صبرانه منتظرم :) □ نوشته شده در ساعت 8:43 AM توسط <الفي...> Sunday, September 07, 2003
● ...
........................................................................................آهـــــــــــــــاي مردم دنيا آهـــــــــــــــاي مردم دنيا گِله دارم ، گِله دارم من از دست خـــــــــــــدا هم گِله دارم شما كه حرمت عشقُ شكستيد كمر به كشتن عاطفه بستيد ... با وجود اينكه نخواهم بود، با وجود اينكه بسته پايم، اما لحظه لحظه اش را حس خواهم كرد با ذره ذره وجودم! من كه نمي تونم... اما شماهائي كه مي تونيد، يادتون نره : به شكوفه ها به باران برسان سلام ما را ... { بهم حق بديد كه تو دلم هم يه كمي بگم كوفتتون بشه :) } □ نوشته شده در ساعت 9:14 PM توسط <الفي...> Saturday, September 06, 2003
● نمي دونم چرا هر وقت يه خبري ازش ميشنوم اين جوري ميشم، حتي وقتائي كه منتظرم و مي دونم قراره خبري بشه!
........................................................................................يه حس بدي بهم دست ميده. قلبم جمع ميشه. توي دلم خالي ميشه. دلم يهو تنگ ميشه، بدتر از هميشه. تنگِ تنگِ تنگ... خيـــــــــــــلي تنگ! اما خوب خوبيش اينه كه يه چيزو مي دونم و ازش هم كاملاَ مطمئنم! ها ها ها + يه دو نقطه دي جانانه با تمام وجود ;) □ نوشته شده در ساعت 11:36 PM توسط <الفي...> Thursday, September 04, 2003
● جام جم هم خراب شد رفت!
........................................................................................از معدود جاهائی بود که آدم با خیال راحت می تونست بشینه و خوش بگذرونه. امروز ظهر به خاطرِ یه قرتی بازی جدید صفی دم درش درست شده بود، دیدنی! نفری 4000 تومان ورودی!!! که البته پول غذا هم از روی این مبلغ حساب میشه. حالا اگه بخوای قهوه 1200 تومانی بخوری فرقی نمی کنه و مشکل خودته، باید 4000 تومان ورودی رو بدی! □ نوشته شده در ساعت 9:47 AM توسط <الفي...> Tuesday, September 02, 2003
● مشاورهء Password اي:
از هر نوع و به هر شكل، با هر تعداد Char و ... به دلخواه شما! انتخاب Password براي شما به تـــــــــــــوپ ترين شكل ممكن! Password اي كه به عقل جن هم عُـــــــمراً نمي رسه! در صورت طلبه بودن تنها يه سوت كافي است! با يك سوت صاحب Password اي بس خفن شويد! پ.ن: ;) □ نوشته شده در ساعت 10:58 PM توسط <الفي...>
● لعنت خدا به هرچي Phrasal Verb !
........................................................................................اعصاب نذاشتن اینا برام!!! □ نوشته شده در ساعت 1:01 AM توسط <الفي...>
|