| ||
|
Saturday, May 31, 2003
● خدا ايشالا به حق پنج تن، بخت همه پسراي دم بخت رو باز كنه، كه اينا از هرچي دختر ترشيده است واجب ترن! سفره ابوالفضل نذر كردم!
الهي آمين!!! □ نوشته شده در ساعت 7:17 AM توسط <الفي...>
● نمي دونم چرا تازگيا همه خواب مي بينن من يه خونه بزرگ دارم كه مال خودمه، توش مهموني ميگيرم و همه رو هم شام و ناهار دعوت مي كنم خونم!!! نه انگار جدي جدي يه خبريه خودم بي خبرم!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 7:10 AM توسط <الفي...> Thursday, May 29, 2003
● Light blue – Dolce & Gabbana
Halloween – J.Del Pozo Aquawoman – Rochas Miracle – Lancome Weekend – Burberry Dolce Vita – Christian Dior Versus – Gianni Versace □ نوشته شده در ساعت 10:27 PM توسط <الفي...>
● ببينيد اينجا چه خوچگل شده! دست شما درد نكنه آقاي خوب و نازنين، فرشته روي زمين، از پله هاي زيرزمين يواش برو نخوري زمين، از مدرسه تا مدرسه ;)
□ نوشته شده در ساعت 9:27 AM توسط <الفي...>
● ميگما اوني كه گفتي ميشه تقريبا ده روز ديگه! حالا نمي دونم همونيه كه من فكر ميكنم يا نه! اما اگه همون باشه كه جونم جون D:
□ نوشته شده در ساعت 9:19 AM توسط <الفي...>
● امان ار بعضي جملات سمبوليك !!!
امان از بعضي پرنده ها !!! امان از بعضي حشرات !!! امان از بعضي انسانها !!! اي امان و اي امان !!! □ نوشته شده در ساعت 9:14 AM توسط <الفي...>
● باز هم قلبي به پايم اوفتاد
........................................................................................باز هم چشمي به رويم خيره شد باز هم در گير و دار يك نبرد عشق من بر قلب سردي چيره شد باز هم از چشمهء لبهاي من تشنه اي سيراب شد، سيراب شد باز هم در بستر آغوش من رهروي در خواب شد، در خواب شد بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز خود نمي دانم چه مي جويم در او عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود بگذرد از جان و مال و آبرو او شراب بوسه مي خواهد ز من من چه گويم قلب پر اميد را او به فكر لذت و غافل كه من طالبم آن لذت جاويد را من صفاي عشق مي خواهم از او تا فدا سازم وجود خويش را او تني مي خواهد از من آتشين تا بسوزاند در او تشويش را او به من مي گويد اي آغوش گرم مست نازم كن، كه من ديوانه ام من به او مي گويم اي ناآشنا بگذر از من، من تو را بيگانه ام آه از اين دل، آه از اين جام اميد عاقبت بشكست و كس رازش نخواند چنگ شد در دست هر بيگانه اي اي دريغا، كس به آوازش نخواند ناآشنا - فروغ فرخزاد □ نوشته شده در ساعت 9:05 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 28, 2003 ........................................................................................ Tuesday, May 27, 2003 ........................................................................................ Monday, May 26, 2003
● و نكته مهم و اخلاقي ديروز:
همه چي و صد البته اينجانب همچنان سر جاي خودشه! حالا اين خوبه يا بد، نمي دونم! خلاصه كه اين بار هم نشد كه بشه! □ نوشته شده در ساعت 8:09 AM توسط <الفي...>
● ميگن سال به سال دريغ از پارسال، حالا جريان ما شده!
پارسال لندكروزا، امسال هم اين فاطي كماندوها دور ميدون ونك دل منو بردن! □ نوشته شده در ساعت 7:54 AM توسط <الفي...>
● قرار بود تا اطلاع ثانوي نه كتاب بخرم نه نوار! اما بازم نشد! همش تقصير اين كتاب فروشياست كه هي سر راه من سبز ميشن! اصلاً چه معني داره آدم اينـــــــقدر مسيرهاش كتابفروشي خورشون مَلَس باشه! اَه!!!
اينم از خريد ديروزم: (البته با عرض شرمندگي بابت خيانت به شهركتاب خودمون و دوستان مربوطه ;) ) هنگامه آرايان و باران ( دو تا نمايشنامه مجزا) غلامحسين ساعدي تقصير اين كتاباي كوچيك نشر ماه ريزِ كه اين قدر وسوسه كنندن! فيلمنامه سه رنگ ( آبي، سفيد، قرمز) اينو بايد مي خريدم، اصلاً بر من واجب بود قربتاً الي الله و اينا! نوار فروغ ، " تنها صداست كه مي ماند " به هواي اين رفتم توي مغازه اون دوتاي ديگه هم خودشونو رو سرم هَوار كردن! □ نوشته شده در ساعت 7:47 AM توسط <الفي...>
● اصولاً سوغاتي گرفتن خيلي خوبه، اگه برحسب تصادف دوبل هم بشه كه چه بهتر!
........................................................................................يه adidas خوشگل و خوش رنگ چندتا بسته پر از Ritter Sport هاي رنگ و وارنگِ كوچولو يه عالمه Smarties و Merci و... يه دختر با موهاي نارنجي و پاهاي شل و ول يه بلوز كاملاَ شيك و رسمي شمع هاي نقره اي كوچولو پنيرهاي سوراخ دار از همونا كه جِري ميرفت توش خونه مي ساخت! ... خلاصه كه اين فنتياست D: □ نوشته شده در ساعت 7:41 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 21, 2003
● براي ايجاد تنوع و نوآوري :
........................................................................................آخيـــــــــــــــــــش! بالاخره رفت!!! D: □ نوشته شده در ساعت 11:17 AM توسط <الفي...> Monday, May 19, 2003
● ... بي تو دنيا نمي ارزه
........................................................................................تو با من باش و بذار همه دنيا منو هميشه تنها بذاره ... □ نوشته شده در ساعت 7:22 AM توسط <الفي...> Sunday, May 18, 2003 ........................................................................................ Saturday, May 17, 2003
● بازم ترسيدم!!! كلي مسبب دلخوري شدم. كلي هم خودم سگ شدم! پاچه گيرم هم ملس شده بود!
........................................................................................مي دونم اينجا نمياد، مي دونم اينا رو نمي خونه، مي دونم دوست داشت كه باشم اما ... خودم نبودم ولي دلم، همه همه همش اونجا بود! □ نوشته شده در ساعت 11:58 AM توسط <الفي...> Friday, May 16, 2003
● به جون خودم آخريشه!
اينم آرتوش ميگه كه از قضا خيلي هم به من مربوطه! ( ;) ) ( براي اوني كه هميشه اينو مي خواند.) آسمان چشم او آئينه كيست آنكه چون آئينه با من روبه رو بود درد و نفرين ، درد و نفرين ، بر سفر باد سرنوشت اين جدائي دست او بود گريه مكن كه سرنوشت ، گر مرا از تو جدا كرد عاقبت دل هاي ما { را } با غم هم آشنا كرد چهره اش آئينه كيست ، آنكه با من رو به رو بود درد و نفرين بر سفر ، اين گناه از دست او بود اي شكست خاطر من ، روزگارت شادمان باد اي درخت پر گل من ، نوبهارت ارغوان باد اي دلت خورشيد خندان سينه تاريك من سنگ قبر آرزو بود آنچه كردي با دل من قصه سنگ و سبو بود من گلي پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود اي دلت خورشيد خندان سينه تاريك من سنگ قبر آرزو بود □ نوشته شده در ساعت 8:53 AM توسط <الفي...>
● اينم ويكتور هوگو گفته، بازم به من ربطي نداره:
افرادي هستند كه يك گلدان گل از طبقه پنجم بر سر شما مي اندازند و بعد مي گويند: " مي خواستم گل سرخ به شما هديه كنم! " پ.ن : اينو از دوچرخه ﴿ ضميمه پنجشنبه روزنامه همشهري﴾ كش رفتم D: □ نوشته شده در ساعت 7:28 AM توسط <الفي...>
● اينا رو ويگن ميگه، به منم هيچ ربطي نداره:
........................................................................................... ميون تن هاي دنيا شده تنهائي نصيبم كاشكي بودي و مي ديدي اينجا بي تو چه غريبم ... من هواي گريه كردن تو صداي گريه من ياور خوب و نجيبم بي تو من خيلي غريبم ... بي تو هر لحظه يه قرنه هر نفس زخم كشنده تنها با گفتن اسمت رو لبام مي شينه خنده آخ كه اين فقط يه لحظه است بعد از اون هاي هاي گريه است جاي هر آواز اينجا هر صدا صداي گريه است ... □ نوشته شده در ساعت 3:14 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 14, 2003
●
* - بگو آ. - آ. - مهربون تر، آ. - آ. ... - بگو آ، يه جوري كه انگار مي خواي بهم بگي دوستم داري. - آ. - بگو آ، يه جوري كه انگار مي خواي بهم بگي هرگز فراموشم نمي كني. - آ. - بگو آ، يه جوري كه انگار مي خواي اعتراف كني خيلي خري. - آ. ... * اينا خيلي وضعشون خراب شده. اينا با بوي من معاشقه مي كنن. با سايه ام، با نفسم، با ضربان قلبم. تا يه چيزي مي گم، فوري با حرفام جفت گيري مي كنن... اگه خودم رو توي آينه نگاه كنم با تصويرم معاشقه مي كنن. من هيچ وقت نديده بودم كسي اين قدر حرص و ولع زندگي داشته باشه. * - غمگيني كه ديگه شكل نداري؟ - نه، دارم به كمال نزديك مي شم. - بازم چيزي دور خودت مي بيني؟ - من يه پلك هستم كه دنياي ظاهر رو پوشونده. - و در مركز همه چيز چي مي بيني؟ - خودمون رو. - و چي مي شنوي؟ - يه موسيقي. يه موسيقي كه خودش يه سقوط در سقوطه... داستان خرس هاي پاندا به روايت يك ساكسيفونيست كه دوست دختري در فرانكفورت دارد " ماتئي ويسني يك " □ نوشته شده در ساعت 10:06 PM توسط <الفي...>
● هي هي هي ... خيلي خوب بود! يه عالمه تولدت مبارك بود!
........................................................................................بعضي ها رو هم سعي مي كنم ببخشم!!! □ نوشته شده در ساعت 10:00 PM توسط <الفي...> Tuesday, May 13, 2003 ........................................................................................ Friday, May 09, 2003
● آمادئوس عزيز سپاس و ستايش بيكران از آن توست كه Ave Verum را آفريدي.
........................................................................................و پس از تو درود من از براي خالق اين اثر خواهد بود: آهوئي دارم خوشگله فرار كرده ز دستم دوري ش برايم مشكله كاشكي اونو مي بستم اي خدا چي كار كنم آهومو پيدا كنم آي چه كنم واي چه كنم كجا اونو پيدا كنم □ نوشته شده در ساعت 2:05 AM توسط <الفي...> Thursday, May 08, 2003
● آخه ماهي هم اينقدر دله؟؟؟ هنوز يه وعده غذا نرفته پائين سرشون رو ميارن بيرون و آنچنان ملچ و مولوچي را ميندازن كه بيا و ببين! كافيه انگشتتو توي آب ببري، دورش جمع ميشن وهي ماچش مي كنن!
□ نوشته شده در ساعت 2:31 AM توسط <الفي...>
● مسلمانان مرا وقتي دلي بود --------------- كه با وي گفتمي گر مشكلي بود
........................................................................................به گردابي چو مي افتادم از غم ------------- به تدبيرش اميد ساحلي بود دلي همدرد و ياري مصلحت بين ------------ كه استظهار هر اهل دلي بود □ نوشته شده در ساعت 2:23 AM توسط <الفي...> Wednesday, May 07, 2003
● من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان
........................................................................................قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو □ نوشته شده در ساعت 8:57 AM توسط <الفي...> Monday, May 05, 2003
● ... دوست دارم يه دست از آسمون بياد
........................................................................................ما دوتا رو ببره از اينجا و اون ور ابرا بذاره ... □ نوشته شده در ساعت 11:52 AM توسط <الفي...> Friday, May 02, 2003
● رستوران گردان برج سفيد و مزخرف ترين ناهاري كه به عمرم خوردم!
□ نوشته شده در ساعت 12:02 PM توسط <الفي...>
● شنبه . ساعت ۷:۳۰ صبح . بيمارستان . اتاق عمل ...
........................................................................................نمي دونم چرا اين بار دلم شور ميزنه! نه، اصلا هر بار كه مي خواهد بره بيمارستان اينجوري ميشم! اين موقع ها است كه مي فهمم خيلي خيلي خيلي بيشتر از اوني كه فكر مي كنم دوستش دارم! با وجود اينكه خيلي وقت بود كه مي دونستم بايد اين اتفاق بيفته اما وقتي بهم گفت كه شنبه صبح بستري ميشم، جا خوردم! يهو دلم ريخت! نه! اين دفعه هم هيچي نميشه، بخير ميگذره، مي دونم! خدا جونم كمكش كن! خودش كه همش ميگه " چيز مهمي نيست، يه عمل ساده است." اما بالاخره هرچي باشه جراحيه. اتاق عمل، بيهوشي، ريكاوري﴿ آخ كه من چقدر از ريكاوري متنقرم، خود خود برزخه! ﴾ مامان جونم خيلي دوستت دارم! زود زود زود خوب شو و برگرد خونه! □ نوشته شده در ساعت 7:19 AM توسط <الفي...>
|