Alfie Atkins



Thursday, March 27, 2003

● خيلي ميچسبه دوازده ساعت همش بچرخي و فيلم ببيني و بگردي و بازم فيلم ببيني.
اول واکنش پنجم با اون حاج صفدرش، دوم فرد کثافت با ساندويچ استيک و پنيرش، سوم کافي شاپ جام جم با کافه گلاسه اش، از همه مهمتر شيشه رو بکش بالا سرما نخوري ( D: ) و در آخر هم که واقعاً آخر زمان بود، فقط ميشه گفت پـــــــوووف و يه مقدار هم شايد اوووف!!!
البته سوتي شب بماند که کليد رو روي ماشين ميذاري و در رو قفل مي کني!
از فردا هم که: مي خوام برم دريا کنار، دريا کنار هنوز قشنگه! سفرم بخير ;)




........................................................................................

Wednesday, March 26, 2003

خانه اي روي آب رو هم ديدم...
همه فيلم يه طرف شخص شخيص آقاي بازيگر يه طرف. واي که من مردهء حرف زدنشم، به خصوص وقتي که فحش ميده D:

تا اينجا که تعطيلات پُر فيلمي بود. هر روز تقريباً دو ساعت دائي جان ناپلئون مي بينم و کلي بهم خوش مي گذره ;)

فردا هم که
ظهر: واکنش پنجم
شب: اينک آخر الزمان ...




........................................................................................

Saturday, March 22, 2003

● با کمي تاخـــــــير:

سال نو مبارک !!!




........................................................................................

Monday, March 17, 2003

تست سنجش انحراف ۳:

اي وَِل به وَلِت
وَوَلي به وُولت
زنبور نزنه يه وقت به ............. ديـــــــــــــوار!





........................................................................................

Saturday, March 15, 2003

● ...
آقا موشه گفت: خاله قزي چادر يزدي كفش قرمزي اُقُر بخير كجا ميري؟
خاله سوسكه گفت: ميروم به همدان شوهر كنم بر رمضان روغن به پستو بكنم آرد به كندو بكنم نان گندم بخورم غليان بلور بكشم منت بابا نكشم.
...



........................................................................................

Friday, March 14, 2003

مکان: خيابان هاي ظفر و ميرداماد
تجسم بفرمائيد يک عدد نازنين پشت فرمون در معيشت يک عدد شيدا اونم از نوع خاله اش، در شکار تيکه هاي زير براي پخش شعله زرد نذري :

عَمله
واکسي
نمکي
آشغال دزد
گدا
...
و خلاصه هر نوعي از اين قٌماش

تـــــــازه، بايد واسه اينا بوق بزنم و جلوي پاشون هم بايستم، اگر هم نشنيدن يا نفهميدن با سرعت تمام برم دنبالشون و شعله زرد نذري رو صحيح و سالم به دستشون برسونم!!! ولي اگه يه پسر خوشگل، خودش با پاي خودش که يه پاجرو مامانيه، فقط و فقط به منظور دريافت شعله زرد نذري بياد طبق دستور مقامات بالا!!! محلش نذارم و به روي خودم نيارم! آخه اين انصافه؟؟؟ :((




● بهش گفتم تو که فاصله دندونات از هم اينقدر زياده، حتماْيه جاي نخ دندون از طناب دندون استفاده مي کني!!!



........................................................................................

Thursday, March 13, 2003

● يه CD توپ گيرم اومده، تمام آوازهاي کارتون پسر جنگل و علاءالدين رو داره. کلي دارم باهاش کيـــــــف مي کنم.
ببينم کسي مي دونه از کجا و چطور مي توانم Text کامل اين آهنگ هارو پيدا کنم؟؟؟





........................................................................................

Wednesday, March 12, 2003

تست سنجش انحراف۲:

شعري توي ديـــــــوار!

پيرزن رفت به گردش
پيرمرد گرفت و ....... ديدش!

پيرزن گفت که پيرم
پيرمرد گفت به ....... ديـــــــوار!

پيرزن گفت که يولم
پيرمرد گفت به ....... ديـــــــوار!

پيرزن گفت که لُختم
پيرمرد گفت به ....... ديـــــــوار!

پيرزن گفت که قِشمم
پيرمرد گفت به ....... ديـــــــوار!





........................................................................................

Tuesday, March 11, 2003

تست سنجش انحراف۱:

آب يخ مي خوري تو نوش جونت
شب و روز مي كنم ميخ توي........................ ديـــــــــــــوار!

*******

خُب خُب خُب! بالاخره منم سرماخوردم... اونم چه سرمائي. صِدام حسابي گرفته! از اون مُدلاست كه اگه بگم " مامان " ملت ميشنون " بابان" !!!

*******

واااي ايتاليائي جونم :* نامه ات با اون كارت تبريك قرمز خوشگلت رسيد :x
مرســـــــــــــي يه عـــــــالمه @};-

*******

جهت اطلاع فقط مي خواتم بگم كه:

" هر كس سخني به من بياموزد مرا بنده خود كرده است. "
D:

*******

اين محيط توپ اداري ما با داشتن چيزي حدود 40 نفر پرسنل، همه اش 2 تا، گلاب به روتون، دستشوئي داره. كه از اين دوتا يكيش فرنگي است، يعني اول ايراني بوده ها اما به خاطر اين مهموناي خارجي (ايــــــــــــــــش) عوضش كردن،آخه ذلت تا اين حد! عمراً اونا براي ما يه همچين كاري بكنن. نمونه اش همين ندا خانوم منسجم كه اون قديم نديما يه متني راجع به جرياناتش با توالت فرنگي در بدو ورود به بلاد كفر نوشته بود، كه متحمل چه مرارتهائي شده تا خودشو با شرايط وفق بده D: خلاصه توي اين محيط توپ اداري هم اكثريت قريب به اتفاق از اون ايرانيه استفاده مي كنند، من خودم به شخصه چندشم ميشه برم روي اون توالتي بشينم كه رئيس ديوونه ام ازش استفاده ميكنه! خوب با يه حساب سر انگشتي ميشه فهميد كه به طور تقريبي مدت زمان مجار براي استفاده هر كس 12 دقيقه است البته به شرط يك بار استفاده در روز! با توجه به اينكه در طي روز هي فِرت و فِرت چاي به خورد ادم ميدن و ماشالا اين كليه ها هم عين تلمبه توپ كار مي كنند، ديگه تصور بفرمائيد چه عذابي داره توالت رفتن! هنوز نشسته يكي دسته در رو به قصد وارد شدن مي گيره - ولي خوب كور خونده چون در قفله و در اينجاست كه ضرب المثل دست بالاي دست بسيار است مصداق پيدا مي كنه - و خودتون بهتر مي دونيد كه در اثر صداي وارده چقدر تمركز آدم به هم مي خوره و يه دستشوئيه به آدم كوفت ميشه و مجبور ميشه نصفه نيمه بپره بيرون و بعدش هم كلي از بابت اشغال دستشوئي سرشو بندازه پائين. حالا شما تصور كنيد يه نفر يه روز، بازم همون گلابه به روتون، اسهال باشه! ديگه تو خود حديث مفصل بخوان و اينا...

*******

مدرنيته:
ارتقاء از شورت مامان دوز به شورت يقه هفت!





........................................................................................

Monday, March 10, 2003

● آخيش بالاخره راحت شدم. خيلي چسبيد بعد از مدتها عين بچه آدم، درست و حسابي امتحان دادم. خيلي كم درس خونده بودم، يعني فقط يه صبح تا بعد از ظهر توي شركت. اما خوب با چه جديتي! هركي مي ديد مي فهميد امتحان دارم، قيافه ام شد بود عين اكبر عبدي وقتي مدرسه اش دير ميشد! تازه موقع خوندن مي فهميدم كه به اينا چه قدر جالبن و چه درساي شيريني هستن! همه اش هم به اين فكر مي كردم كه اصلاًَ حوصله ندارم برم 3 ساعت بشينم برگه امتحانو تماشا كنم بعد هي ببينم واااي چقدر قيافه بعضي از اين سوالا آشناست، من اينا رو كجا ديدم!!! اما خوب به خير گذشت. البته فعلاً، تا نتيجه چي بشه! تـــــــــــــازه ازعجايب هم اينكه، آقاي پتي ول در كمال صحت و سلامت رواني و اخلاقي بود، كلي با هممون خوش و بش كرد!!! بعدش هم كه انگار داره پازل درست ميكنه جاهامونو عوض كرد! اما خــــــــوب با اين كار فقط خودشو ضايع كرد D:

*******

اندر فوائـــــــد گل خيلي حرفا ميشه زد D:
ميگما... آخرش فرق اون دوتا رو فهميدي يا نه؟؟؟ ;)

*******

راستي يه توصيه خيـــــــلي خيـــــــلي جدي:

هيچ وقت پس وردِ مسنجرتون رو به بچه ها ندين!
يعني يه جورائي:
Keep out of reach of children specially oonai ke toye bimarestan az daste parastar sor khordan :D



........................................................................................

Friday, March 07, 2003

● به ياد هيس كه خيلي عاشقانه هاشو دوست داشتم:

باران ومه، باران و بخار چاي داغ!
چه زود گذشت. زير باران، بخار چاي و بازويم
كه دور كمرت حلقه زده بود
تو فقط چشم بودي و لب بودي ولب
ديگر ما آن ادميان سابق نيستيم.
با اين كه هرگاه به من فكر مي كني، بدنم را مرتعش مي كني
و از خود بي خودم!
شايد قسمت ما از يكديگر خاطره همان شب باراني و بخار چاي داغ و داغ بوسه هايمان باشد.
دوست ندارم كه فكرت بكنم، پس فكرم را مكن.
خاطره هايت را دوست دارم. شايد بيشتر از خودت
بي رحمم، شايد هم ديوانه.
مرا ببخش!
اما ديگر نمي توانم خودم را بشكنم.
تو كه مي داني به خاطرت چقدر شكستم
شايد ديگر وقت شكستن تو باشد.
هر چند كه فرقي ندارد.

*******
پنج شنبه اونقدر خوب بود كه نگو: يه مكالمه تلفني جانانه + سوغاتي + يه عالمه خريد!
تلفن بعضي ها هم وقتيه كه بنده توي اتاق پروم!!! تازه بعدشم به دست همون بعضي ها توبيخ شدم كه اصلاً چه معني داره آدم شب امتحان، اونم چي دوتا امتحان، توي اتاق پرو باشه!!!
جمعه هم كه خـــــــدا بود. اصلاً هيچي مثل وِل وِل زدن قبل از امتحان نمي چسبه. فكرشو بكن ساعت 3 امتحان داشته باشي، تا ساعت 2 توي خيابون بچرخي، خطريه تصادف مهيب از بيخ گوشت رد بشه، بعدش هم پُر رو پُر رو بياي خونه و هي خودتو لوس كني كه حسش نيست برم و خوابم مياد و از اين حرفا. همه هم بهت بخندن وكلي متلك بارون بشي كه " واااي چه كنكوري مضطربي!" ، " تو كه با اون همه خوندنت حتماً قبولي! " و در نهايت به علت تماسهاي مكرردوستان كه كجائي و چرا نمي ياي و ما منتظريم و...، با اون قيافه فَهشن ( يه چيزيه تو مايه هاي همون fashion خودمون ) كه به درد هرجا ميخوره جز جلسه كنكور فوق پاشي بري! 5 دقيقه به 3، آخراي پخش قرآن، برسي اونجا و در حاليكه در كمال خونسردي دنبال صندلي ات ميگردي ميبيني كه به! عمراَ اگه مهموني ميگرفتي اين همه دوست و آشنا رو مي تونستي يه جا جمع كني. به علاوه اگه تو ديرتر از همه بياي خيلي بهتر، چون همه نشستن و اين جوري راحت تر مي توني با اين و اون چاق سلامتي كني. از همه مهمتر بهتر هم شد كه رفتي، در يه عصر جمعه بدون برنامه، مگه مُخت تاب داره كه بشيني توي خونه و دچار عصر جمعه زدگي خفن بشي؟؟؟

*******

اينو خيلي خيلي خيلي دوست دارم:

نگاه مي كنم
نمي بينم
چشم مرا هواي تو پر كرده
گوش ميكنم
نمي شنوم
گوش مرا صداي تو پر كرده
اي چشم من
بدون تو
نابينا
اي گوش من
بدون تو
ناشنوا
با من بمان
هميشه بمان
بـــــــا مـــــــن





........................................................................................

Wednesday, March 05, 2003

● اوه! يه چيزه ديگه:
لوسيفر هم حمام ميكني!

×××××××

بازم شب امتحان
بازم يه عالمه فيلم
و از همه مهمتر
اون فيلمي كه دوستان توصيه كردن حتـــــــــــــماً ببينم D:

×××××××

كامپيوترم از اساس قاط زده )): ديگه پايتخت واجب شده! اما كو همت؟؟؟ (بزرگراهشو نميگما، خودشو ميگم!) تازه چـــــــي، بايد تنها برم :( اصلاً هم حسش نيست... اگه هم نرم اين هفته نَه، هفتهء ديگه حتماَ كامپيوتِرِ مي پُكه. به جون خودم راست ميگم... عين اين دور از جونم افليجا بايد اينجا، توي اين محيط توپ اداري، تايپ كنم بعد برم خونه copy ، paste كنم. آخه ماشالا مشكلات كه يكي دوتا نيست، اينترنت شركت كه انگار با blogger قهره! عمراً صفحه هاشو باز كنه!!! خلاصه كه اين فِنتياست ديگه ;)






........................................................................................

Tuesday, March 04, 2003

● وقتي كه همه راجع به اتفاق تازه حرف ميزدن، اونم با تعابيري ناشي ازسوء تفاهم خالص، با خودم گفتم چرا الان؟ چرا اين موقع؟ درست همون موقع كه مي خواستيم براش يه لحظه خوب بياد موندني بسازيم. آخه چرا هميشه بايد در بهترين زمان، بدترين اتفاق بيفته؟؟؟ بعد خودمو گذاشتم جاي اون! خيلي حس وحشتناكي بود... حاضر نيستم به هيچ قيمتي، حتي براي يه ثانيه هم شده تجربه اش كنم...

×××××××

هميشه مي گفت من دون ژوانم! آي من حرص مي خوردم از اين حرف، آي حرص مي خوردم. نه از اينكه زياد خودشو باور داشت، از اينكه خودشو با آدمي با اون آينده مقايسه مي كرد. نكته جالبش هم اين بود كه روز تولدش با روز تولد دون ژوان يكي بود! (سوم مارس) اما خوب خودش اينو نمي دونست، البته منم هيچ وقت بهش نگفتم...




........................................................................................

Sunday, March 02, 2003

● اوووف!!!
هم خودمو كشتم، هم درو همسايه رو ;)
از همتون هزار تا ممنـــــــــــــــــــون :)
يه چيزم بگما: اين داستان گمونم حالا حالاها ادامه داشته باشه D:



........................................................................................

Home